#جنون_انتقام_پارت_33

کمی متفکر نگاهم کرد وگفت: ماهیانه مبلؽی برات توش میریزم میتونی ازش استفاده کنی وچیزهایی که لازم داری بگیری اگرطی ماه بیشتراز اون چیزی که

میریزم لازم داشتی بگو تابازهم برات پول بریزم تعارؾ واین چیزام نداریم،درضمن نه واگرواماهم توکارنباشه،فکرنمیکنم لازم به یادآوری باشه که من قیم تو

هستم ورفع نیازات یکی ازوظایؾ منه...دستم رو جلو بردم وکارت رو گرفتم واز دایی تشکرکردم باحرفهای دایی دهنم بسته شدچیزی برای گفتن نمی موند.

دایی دوباره ماشینوروشن کردو به راه افتادیم اینبار جلوی یک ساختمان بزرگ نگه داشت که سردرش نوشته شده بود(بازار بزرگ موبایل وکامپیوتر)باهم از

ماشین پیاده شدیدم به طرؾ پاساژرفتیم پاساژبزرگی بود توی سه طبقه یک طبقه کامپیوتروملزوماتش ودوطبقه دیگه هم تماما به تلفن همراه اختصاص

داشت.دایی برام یک همراه ایفون سفیدویک سیم کارت خرید سیم روتوی گوشی گذاشت وشماره خودش روگرفت اینطوری شمارم رو توی گوشیش سیو کرد

وگوشی رو داد بدستم وباخنده گفت اینطوری هروقت بهم نیاز داشته باشی دردسترسم.....

به افکاردایی لبخندی زدم برام شیرین بود که تااین حد بفکرم بود بعدازاون دایی برام یک لپ تاپ خرید که هم رنگ وهم مارک گوشیم بودخیلی قشنگ برام ست

کرد.خیلی دوستشون داشتم ذوق داشتم زودتر بخونه برسم وبرم تواتاقمولپ تاپم روچک کنم.آخه تاحالا نداشتم تو دانشگاهم برای انجام کارها همیشه باپری می

رفتیم کافی نت،حالا میتونستم خودم کارهام روانجام بدم. ساعت یک بودکه دایی ماشین رو جلوی خونه نگه داشت وازماشین پیاده شد،مش رحیم

روصدازدوخریدام رو بهش دادتابرام بیاره توی اتاقم.مش رحیم باؼبون خونه داییه...خوشحال از ماشین پایین پریدم وخودم روبه دایی رسوندم وسریع لپش

روبوسیدم وخداحافظی کردموبا سرعت به طرؾ حیاط راه افتادم که صدای دایی رو از پشت سرم شنیدم:آرام جان من بیرون کاردارم به آرزو بگو برای

ناهارمیام.به طرؾ دایی برگشتم وگفتم چشم...دایی کارتن هایی رو که وسایل مامان وبابا توش بود به مش رحیم دادوگفت بزاره توزیر زمین پیش وسائل

مادروپدرش وبایک تک بوق رفت.با خوشحالی به سمت اتاقم رفتم سرراه سلامی به آرزو دادم وپیؽام دایی رو رسوندم.وارد اتاقم شدم وسریع لباسام رو عوض

کردموروی تخت نشستم،گوشی رو دستم گرفتم وفکرکردم که اول به پری زنگ بزنم.مادر بزرگ پری یک گوشی نوکیا ساده وکوچک براش خریده بودکه گاهی

من هم ازش استفاده میکردم.شماره پری رو حفظ بودم شمارش رو گرفتم...بوق اول....بوق دوم.....بوق سوم.....بوق هشتم...مشترک مورد نظر پاسخگو نمی

باشد باشنیدن صدای اوپراتور تماس رو قطع کردم فکرکنم سرکلاس باشه چون فقط تو این مورد گوشی رو جواب نمیداد.از روی تخت بلند شدم وبه طرؾ لپ


romangram.com | @romangram_com