#جنون_انتقام_پارت_27
برای گرفتن تخصصم مجبورشدم چهارسالی برم کانادا،پدرومادرم روهم راضی کردم همراه من بیان کانادا چون خونه ی خالم اونجا بود از لحاظ جاومکان
مشکل نداشتیم.مادروپدرم که نمی خواستندازاین تنها تربشن همراه من اومدن تواین چهارسال تخصصم رو گرفتم ودرکنارخالم زندگی میکردیم.خاله یک
دخترداشت به اسم ژیلا...دخترخوب ومهربونی بود،زودجوش وخوش زبون...البته اینا برداشتهای قبل ازدواجم باژیلابود.یک عیب بزرگ ژیلاتنوع طلبی وبی
بندوباریش بوداونم بخاطر زندگی توی اون محیط طبیعی بودوبرای من ؼیرقابل تحمل،تواین چهارسال دیگه کامل شناخته بودمش،مادروپدرم خیلی اسرارداشتن
باژیلاازدواج کنم وباتمام مخالفتهای من بازهم اونا پیروزشدن وماباهم ازدواج کردیم.من قبل ازرفتن به کانادا دل به یکی از دخترهای دانشگاه باخته بودم
وعاشقش شدم،اون تازه وارد دانشگاه شده بودومن درسم تمام شده بودوبعنوان استادیارتودانشگاه مشؽول بودم.موقعیتی پیش نیومد تاباهاش راجع به این موضوع
صحبت کنم وبااین فکرکه این یک عشق یک طرفه وزود گذره پرونده اش روپیش خودم بستم وباازدواج باژیلااون دخترروکامل فراموش کردم.ازشب عروسی
من وژیلامشکلاتمون شروع شد.هرچی باشه من یک مردایرانیم وعقایدم برام دراولویت بودوژیلازاده اونجابودوتفکراتش بامن فرق میکرد.یکیش این بود که اون
باکره نبود وازاین بابت هیچ تاسفی نداشت امامن وقتی فهمیدم،سوختم دلم می خواست زنم کسی باشه که فقط وفقط متعلق به من باشه...میخواستم اعتراض کنم
اماترسیدم ازپدرومادری که ؼم عزیزشون خردشون کرده بود نخواستم بیشترازاین بشکنند،سوختم ودم نزدم،خاکسترشدم وبه رونیاوردم...همون سال
ژیلاباردارشدومن به اتفاق مادروپدروژیلابه ایران برگشتیم.دوست نداشتم بچه ام اونجابدنیابیاد با برگشتنمون ژیلابنای ناسازگاری گذاشت خیلی اذیتم می کرداما
مدارامیکردم تااینکه سامیاربدنیااومدباتولدسامیارژیلاکمی آروم شدوبه زندگی برگشت ومن هم خوشحال بودم ،توی یک بیمارستان کار میکردم.ژیلا هم برای
سرگرمی خودش یک آژانس مسافرتی زده بود...البته به کمک دختر عمه اش که توی ایران زندگی میکرد.
اسمش ثریا بود...
شوهرش توی یک تصادؾ مرده بود.ثریاهم یک پسرداشت همسن سامیارکه اسمش پدرام بودپدرام محتشم...بخاطرهمین سامیاروپدرام باهم جورشدن وهنوزهم
باهمرفیق فابریکن وباهم توشرکت سامیارکارمی کنند.ثریا مدیره آژانس بودوژیلا مسئولیت تورها روبرعهده داشت وبیشترسامیاروپدرام پیش مادرم بودندوژیلابه
سفرهای هفتگی میرفت.ازسفرهای داخلی تاسفره های خارجی....هرسال هم یک مینی بوس کرایه میکردنندوبابچه های آژانس یک هفته ای برای عوض شدن
romangram.com | @romangram_com