#جنون_انتقام_پارت_23

تنهاوبی پناه نزاشتیم.

همین موقع آرزواومدواعلام کردکه شام حاضره ومن به اتفاق دایی سرمیزشام رفتیم وبعدازخوردن یک شام خوشمزه که شامی کباب بودوؼذای موردعلاقه من

ازپشت میزبلند شدیم.دایی به طرؾ پذیرایی رفت ومن به اسرارخودم توجمع کردن میزبه آرزوکمک کردم وبعددوتاچایی ریختم وبردم توی پذیرایی وپیش دایی

نشستم وسینی چایی روجلوی دایی روی میز گذاشتم.دایی بالبخندروبه من گفت.

دایی:به به....این چایی خوردن داره....چایی که آرامم بریزه واقعاخوردنیه....

بعدهم بلندخندیدخجالت کشیدم وسرم رو پایین انداختم ودایی ادامه داد:آرام عزیزم...امشب شام برام خیلی لذت بخش بودچون سرمیز تنهانبودم وتوهم کنارم

بودی.بعددستام روتوی دستش گرفت وگفت:تا حالاکسی بهت گفته که حضورت آرامش خاصی داره طوری که طرؾ مقابلت ناخودآگاه احساس آرامش میکنه

یک حس لذت بخش وشیرینه.سرم رو به علامت تاییدتکان دادم وباؼم گفتم:مامان وباباهمیشه بهم میگفتن...گاهی بابا برام تعریؾ میکردکه وقتی به دنیااومدم

ومنو بؽل کرده بخاطرآرامشی که بهش دادم اسمم روآرام گذاشته.

دایی بوسه ای روی پیشونیم زدوگفت.

دایی:آرام جان برولباس گرم بپوش بیا بریم توی حیاط ،هم کمی قدم بزنیم وهم هوای تازه بخوریم درضمن کمی هم باهم صحبت میکنیم.

عاشق پیاده روی توی شب بودم،دستام روباخوشحالی بهم کوبیدم وآخ جون بلندی گفتم وبادوبه سمت اتاقم رفتم،صدای خنده های دایی روازپشت سرم می شنیدم

ولبخندی که از خنده های دایی روی لبهام نقش بسته بودبرام خیلی شیرین بود.داخل اتاق شدم وبه طرؾ کمد لباسام رفتم ودرش روبازکردم وبین لباسهام شروع به گشتن کردم تاببینم چی پیدامیکنم تابپوشم چون ازخونه بیرون نمی رفتیم نمی

خواستم پالتویا کاپشن سنگینی بپوشم دوست داشتم سبک وراحت باشم چشمم به یک شنل بافت بلند خیلی شیک وظریؾ به رنگ زرشکی وگلهای ریزسفید

افتادتقریبا تاروی زانو بود چشمام از خوشحالی برقی زدوازکمد بیرون کشیدمش وروی لباس هام پوشیدم ودسته هاشومحکم به هم کشیدم ومحکم دورخودم پیچیدم

وشالم روهم روی سرم مرتب کردم،باخودم فکرکردم چه خوب که دایی برای شال سرکردن بهم چیزی نگفت وبروم نیاوردخیلی باشعوره ودرک میکنه که

هنوزخجالت میکشم ومعذبم.امامطمئنم کم کم به جو موجودعادت میکنم وبرام طبیعی میشه.بعدازاینکه ازسرووضعم مطمئن شدم به طرؾ پذیرایی رفتم.دایی آماده


romangram.com | @romangram_com