#جنون_انتقام_پارت_19

کشیدوسرم روروی سینه اش گذاشت وموهام رونوازش کردوشروع به بوسیدن سرم کردحرؾ میزدومی بوسید،اشک می ریخت وموهام رو بومی کشید.

دایی:بوی سهیلارومیدی...بوی خواهرم رومیدی...اگه به خودش نرسیدم،خداروشکربه یادگارش رسیدم...نمیزارم آب تودلت تکون بخوره..نمیزارم چشمات

رنگ ؼم ببینه...نمیزارم...دیگه نمیزارم سختی بکشی.

ازاین حمایتش دلم گرم شدولبخندم عمیق ترشدواشک راه خودش روبازکردامااینباراشک شوق بودکه روی گونه هام سرازیرشده بودوروی پیراهن دایی

میریخت.دایی بادستاش صورتم رو قاب گرفت وگفت:ببینمت آرام جان...گریه...چراگریه میکنی دختر خوب؟؟؟باگریه هات دلم خون میشه... گریه نکن قربونت

برم...گریه نکن جون دایی...نفسم گریه نکن.

بینیم روبالاکشیدم ولبخندی زدم وروبه دایی گفتم:ازخوشحالی دیدن شماست...توی این بی پناهی وبی کسی.........حرفم روقطع کردوگفت:توبی کس

نیستی...توهمه چیز داییت هستی عزیزم.. حالاهم کمی استراحت کن وبعدازجابلندشدوازاتاق خارج شد.منم روی تخت دراز کشیدم وبه اتفاق های این روزها

فکرمیکردم.رفتن باباومامان....پیداشدن دایی...مهربونی وبزرگی خدا... احساس میکردم دیگه بدبختیام تموم شده...نمیدونم چقدر تو فکر بودم که خوابم برد.********************************************************

باصدای درچشمام روبازکردم.دایی درزدواومد داخل وگفت:حالت خوبه؟؟؟؟؟

_بله....ممنون....خوبم وبه آرومی روی تخت نشستم.

دایی:درازبکش عزیزم....استراحت کن...هنوز ضعیفی.

_نه....دایی جان...میخوام برم دوش بگیرم تاکمی سبک بشم....احساس میکنم اینطوری بهترمشم..

دایی:باشه عزیزم...پس بلند شوبرومن هم توی اتاق میمونم تابیایی.

به نشانه تاییدسری تکون دادموازجام بلندشدم که ناگهان احساس کردم چشمام تارشد وسرم به دوران افتاد دستم روبه دیوارگرفتم.

دایی بانگرانی به من نزدیک شدوگفت:اگه حالت خوب نیست درازبکش ویک وقت دیگه بروحموم.

_نه...چیزی نیست فقط کمی سرگیجه دارم الان خوب میشه.


romangram.com | @romangram_com