#جنون_انتقام_پارت_16

بوی سوپ باعث شداشتهام بازبشه وشکمم به سروصدابیفته تازه فهمیدم چقدرگرسنه ام.

یواش یواش مشؽول خوردن شدم طعمش فوق العاده بودبرای همین تاتهش خوردم وظرؾ

خالی روروی عسلی کنار تخت گذاشتم.بازصدای دراومدودکترداخل شد.نگاهی به ظرؾ خالی انداخت ولبخندی زدوگفت:آفرین...سوپتوکامل خوردی...پس

معلومه حالت خیلی خوب شده..

سرم روپایین انداختم وباتن صدای خیلی پایین گفتم:خیلی گرسنه بودم.

دکتربلندترخندیدوگفت:خوب حق داری،یک هفته که خوابی وفقط سرم بهت زدم.

چشمام ازتعجب گردشده بود،خدایایک هفته خواب بودم.یک هفته که به دیدن مامان وبابانرفتم. بافکربه مامان وبابادوباره اشک راه خودش روپیداکردوروی گونه

هام ریخت.باصدای دکترسرم روبالا گرفتم وبهش نگاه کردم.

دکتر:ببینم آرام...آرام جان....گریه میکنی!!!!!عزیزم....گریه نکن...میدونم سخته برای منم سخته،امامیگذره سعی کن تحمل کنی وباخنده ادامه دادوگرنه

مجبورمیشم دوباره باآمپول وسرم بخوابونمت...اشکام روپاک کردم وسرم روپایین انداختم ودکترادامه داد:آرام جان یک سری چیزها هست که بایدبرات توضیح

بدم.ازمدل صحبت کردن دکترخوشم نیومدچرامنوبالقبهای عزیزم وجان صدامیکنه من چه صنمی باهاش دارم؟؟؟؟اصلااسم منو ازکجا میدونه من که اسمم

روبهش نگفتم؟؟دکتر کنارم روی تخت نشست منم سریع خودم روکنار کشیدم وگوشه تخت زانوهاموتوبؽلم گرفتم وپتوی روی تخت رو کامل بالاکشیدم تاروی

سینه ودستام پوشیده باشه.دکترلبخندپرمعنی زدوگفت:بهتره اول برات یک داستان تعریؾ کنم اززمان های نه خیلی دورتقریباسی سال پیش خانواده ای چهارنفره

کنارهم دررفاه کامل مالی وعاطفی زندگی میکردند.پدرخانواده شرکت واردات داروداشت وپیشرفت زیادی کرده بودوبا شرکتهای زیادی درخارج وداخل

کشوردرارتباط بودووضع مالیش روزبه روزبهتروبهترمیشد. مادرخانه زنی مهربان ودلسوزبودکه سعی میکردبرای بچه هاوهمسرش کمبودی نزاره وبه حق

کدبانویی نمونه بود.پسرخانواده دانشجورشته پزشکی ودرتخصص جراحی قلب درس میخوندودخترخانواده که به تازگی دیپلم گرفته بودومیخواست کلاس زبان

بره ومترجم بشه.دختری که مادروپدرش میپرستیدندوبرادرش دیوانه وار عاشق یک دونه خواهرش بودبراستی که دختری زیباوباهوش وستودنی


romangram.com | @romangram_com