#جنون_انتقام_پارت_13

پناه....به من تنهارحم کن.

خدا...خدایا...کم کم داشت صدام اوج می گرفت که دربازشدوپرستاری بیرون اومدباعجله به سمتش رفتم وپرسیدم:پرستار...خانم پرستار...ببخشیدازخانم

رادخبردارید؟چطورن؟خوب شدن دیگه؟مشکلی که براشون پیش نیومده؟می تونم ببینمشون؟؟؟؟؟

پرستار نگاهی به من کردوگفت:الان آقای دکترمیان وبراتون توضیح میدن.

بیست دقیقه گذشت امادکترنیومد.دقایق به سختی می گذشت،داشتم جون میدادم... برای منی که منتظریک خبرازمامان بودم لحظه هاواقعانفس گیروپراسترس

بود...بابی قراری طول وعرض راهروروطی میکردم که بلاخره دربازشدودکتربه همراه دودکتردیگه که یکیشون خانم بودواون یکی آقای دکتری که زیربؽل

دکترآشناروگرفته بودبیرون اومدن،کارهای این دکتربرام عجیب بود...اصلامشکوک میزد!!!!به سمتشون رفتم وپرسیدم:مامانم.....مامانم چی شد؟می تونم ببینمش؟؟؟

دکتردرحالی که به پهنای صورت اشک میریخت وسرش روپایین انداخته بودزیرلب زمزمه کرد:سهیلا ترکمون کرد..به گوشام اطمینان نکردم و گفتم حتما

اشتباه شنیدم ودوباره پرسیدم:چی شده؟؟؟؟درست بگید بفهمم چه خبره؟؟؟؟؟

خانم دکترجلواومدودست روی شونه ام گذاشت وآروم گفت:دخترم متاسفم ما تمام تلاشمون روکردیم ولی دیررسوندینش تمام کرد.....مادرت فوت کرد...تسلیت

میگم.

دنیاروی سرم خراب شد.دیگه نه چیزی میدیدم ونه چیزی میشنیدم..توی یک روزهم مادرم روازدست دادم هم پدرم رودیگه طاقت نداشتم پاهام سست شده

بودوداشتم سقوط میکردم روی زمین که کسی زیر بؽلم روگرفت.دیگه هیچی نمی فهمیدم انگارتودنیای دیگه ای بودم. صداهارونامفهوم می شنیدم وتصویرها

جلوی چشمای اشکیم تاربود.پری رومیدیدم وصداش رونمی شنیدم،می فهمیدم منودرآؼوش می گیره وگریه میکنه امامثل مسخ شده هابودم وفقط اشکهام

میریخت،گریه هام بی صدابودحتی هق هقم هم نمیکردم انگارچیزی توی گلوم بودکه صدام روکلابسته بودانگارلال شده بودم مامان رومیدیدم که دفن

میکننداماهیچ حرکتی نمیکردم وهیچ صدایی ازمن درنمیومدفقط باچشمهای بی فروؼم نگاه میکردم.دونفرزیربؽلم روگرفته بودن وپاهام روی زمین کشیده میشدبه

اونا نگاه کردم یک طرفم پری بودوطرؾ دیگم خاله الهام مامان پری بود.مامان روهم مثل باباودقیقا کنار قبربابادفن کردن.دکترروی خاک مامان افتاده


romangram.com | @romangram_com