#جنون_انتقام_پارت_11

لبم رو بازبونم کمی ترکردم وگفتم:وضع مالیمون خوب نبود.............

مرد:من دکترم وبر حسب اتفاق تخصصم جراحی قلبه ....حالا مختصری از بیماری مادرت بگوتادرجریان وضعیتش قرار بگیرم.بااینکه خیلی حالم بد بودوبرام

سخت بود که بخوام فکرم رومتمرکزکنم اما برای نجات مامان حواسم روجمع کردم وبراش توضیح دادم وتااونجاکه می تونستم علائم ونشانه های بیماری مامان

روگفتم.اون مردکه حالافهمیدم دکتره باشنیدن حرفهای من اخمی درهم کشیدوگفت:خداکنه دیرنشده باشه وبااین حرؾ پدال گاز رو بیشتر فشار داد.بی قراربودم

ودردل خداروصدامیکردم وزیرلب صلوات می فرستادم تازودتربرسیم ومامان حالش خوب بشه.بلاخره بعدازکلی ترافیک وصلوات های من به بیمارستان

رسیدیم.داخل حیاط جلوی درورودی بیمارستان دکتر ماشین رو نگه داشت وباسرعت به سمت ورودی رفت وبعدازکمی باچندپرستارویک برانکاوبرگشت.مامان

روروی برانکاو گذاشتن وبردن داخل بیمارستان ومن هم دنبالشون می دویدم تابه اتاق سی سی یورسیدیم.داشتم باعجله دنبال تخت مامان میرفتم که پرستار جلوم

روگرفت وگفت:شمانمی تونیدواردبشید....

التماسش کردم وگفتم:مامانمه....من بایدپیشش باشم.امااجازه ندادوگفت:همین جابمونید لازم شد صداتون میکنم.پر استرس وباحالی خراب روی صندلی کناردر نشستم وباخدای خودم درد ودل میکردم والتماسش

میکردم که مامانم روازمن نگیره که باصدای پرستارازاون حال بیرون اومدم.

پرستار:خانم...خانم

باعجله بلندشدم وبه سمتش رفتم،بله...چی شده؟؟؟مامانم چطوره؟؟؟؟

پرستار:چیزی نیست فقط این فرم روبگیرپرکن..مشخصات بیمارروواسه بستری لازم داریم.

برگه روگرفتم وروی همون صندلی نشستم وبا دستهای لرزون فرم روپرکردم وبه پرستار که منتظرایستاده بودتحویل دادم.پرستار برگه رو گرفت وبدون حرؾ

داخل بخش رفت.ده دقیقه ای ازرفتن پرستار می گذشت که دوباره دربخش باصدای بلندی بازشدمنم که منتظر خبری ازمامان بودم سراسیمه ازجام بلند شدم

وچشمم به دکتری افتادکه مارو آورده بودبیمارستان. باعجله به طرفم اومدوشونه هام رومحکم تودستاش گرفت وتقریبا باصدای بلندی گفت: این فرم روتو

پرکردی.....اسم مادرتو چی نوشتی؟؟؟مطمئنی اسمش رو درست نوشتی؟؟؟


romangram.com | @romangram_com