#جوجه_رنگی_من_پارت_90
بعداز رفتن کوهیار و بچه ها منم آماده شدم که برم مطب...
آرتام و آرشام
باهم ا ز خونه دراومدیم مثه همیشه...
سوار پورشه مون شدیم و رفتیم...امروز آرتام پشت فرمون بود...
آزتام:داداشی ببین اون خانومهرو،بریم سوارش کنیم برسونیمش محل کارش ثواب داره؟
خندیدم
آرشام:هیچگربه ای محض رضای خداموش نمیگیره...بروکلی کار داریم بچه جون...دیره!
آرتام باحالت گریه ومسخره ای ادای زنارو درآورد
آرتام:برو گمشو بی احساس من دیگه هیچحرفی باتو ندارم...دلت یه سنگه
بعدش خندیدیم...رسیدیم شرکت ورفتیم تو اتاق ریاست...همه یکارکنان شرکت آقا بودن.....
تقریبا تا ساعت۱ظهر به کارامون رسیدگی کردیم و بعد از خداحافظی با بچه های شرکت سوارماشین شدیم...
آرتام مثه همیشه شوخی میکرد ومسخره بازی...که یهو دیدم دوتا دختر میخوام برن زیر ماشینمون...فرمون وکجکردم..
بعدش پیاده شدم و دخترا رو دیدم که مشغولجمع کردن یه سری کاغذ بودن...از وضع ظاهریشون معلوم بود وضع آنچنان خوبی ندارن...
یکی از دخترا سرشوبلند کرد
romangram.com | @romangram_com