#جوجه_رنگی_من_پارت_87
مامان شبنم:هیوا جان اسمه کوچولو هاتو چی میذاری؟؟
ثبلا راجبه اسماشون فکر کرده بود...یکی از کوچولوهام خال رو گردنش داشت ،اما اون یکی کوچولوم نداشت...بقیه چیزیاشون کاملا شبیه هم بود....
اونی که خال گردن داشت و گذاشتم آرتام و اون یکی کوچولومم گذاشتم آرشام....
هیوا:به دست چپم نگاه کردم و گفتم:این کوچولوم اسمش آرتام و بعد به دست راستم نگاه کردم و گفتم:این کوچولومم آرشامه.....
همه دست زدن وبه آزتام و آرشام سلام دادن....
مامان:هیوا عزیزم به بچه ها شیر بده گرسنشونه...
هیوا:مادر خجالت میکشم...
همه رفتن بیرون....اما کوهیار ونذاشتم بره..
هیوا:کوهیار کمکم کن عزیزم...
کوهیار:چشممامام خوشگله
به کمک کوهیار لباسمو دادم بالا کوهیار،نگاه بهسی ن ه هام میکرد....
خندیدم...
هیوا:فعلا نو بت کوچولوهاس...
باکمککوهیار به کوچولوها شیر دادم و بعدش به خواب رفتن....
بعد یکروز ا ز بیمارستان مرخص شدم ورفتمخونه ی خودم...مامان نمیتونست پیشمبمونه..روزایی که شیفت نبود میومدپیشم...هیراد وقتی کلاس نداشت میموند پیشم...کوهیارم وقتیعمل داشت میرفت تا یه ماه که کاملا بهبودی مو پیدا کردم و به بزرگکردن کوچولوهام مسلط شدم...
romangram.com | @romangram_com