#جوجه_رنگی_من_پارت_83
دوماه از خوشیمون میگذشت....شب دلشوره ی عجیبی داشتم...
کوهیار:گلم چیزی نشده...بیخود نگرانی
هیوا:کوهیار من میدونم یه انفاقی افتاده دارمسکته میکنم....
داشتیم حرف میزدیمکه موبایل کوهیار زنگ خورد....تماسی که پاهای منوسستکرد......
هیراد پشت خط بود.
کوهیار:جانم هیراد؟؟
هیراد:کوهیار ببین چی میگم یه دفعه ای به هیوا نگو ،خب؟؟ آروم بهش بگو
کوهیار:چیو؟؟؟؟
هیراد:کوهیار،،مامان عاطی..مامان عاطی ،،بغضش گرفت...فوت کرد
شک بودم....تلفن وقطع کردم....موندم چجوری به هیوا بگم
هیوا
رنگ از روی کوهیار پرید،نگران تر شدم،
هیوا:کوهیار چی میگفت هیراد؟؟؟ زودباش دارم سکته میکنم....
کوهیار:ببین هیوا اول خونسردیتو حفظ کن و آروم باش خب؟؟؟
هیوا:باشه باشه بگو
romangram.com | @romangram_com