#جوجه_رنگی_من_پارت_82

کوهیار:هیس هیوا هیچی‌نگو‌تا برسیم که مردم از دلتنگی...

از این همه عشقش و احساسش به وجد اومدم...

رسیدیم و زود پیاده شد و در سمت منو‌باز کرد و بغلم کرد...تا اتاقمون برد و‌گذاشتم تو اتاق ...در و‌بست ...پالتومو‌در آوردم

کوهیار:برم دستشویی و‌بیام

خندیدم

هیوا: برو

تاکوهیار رفت باعجله لباسامو دراورم‌و‌تو‌کمد جا دادم تندی لباس خواب قرمزمو که یه دوبند ی نازک‌و‌توری بود تنم کردم و‌رژ قرمز زدم‌ و‌پشستم رو صندلی میز آرایشم و‌شروع کردم به شونه کردن موهام...نور اتاقم تنها نور آباژور بود...کوهیار اومد تو اتاق تامنو دید نفسش حبس شد و ماتش برد

کوهیار:هیوا...

نگاهمو با عشق بهش دوختم‌...

اومدو لباشو گذاشت رو لبام....بعد از چن ثانیه دست کشید وبغلم کردو گذاشتم روتخت.....واون شب بعد از مدتها باعشقم یکی شدم وتا نیمه های شب بیدار بودیم...

صبح باحس اینکه یکی رو صورتم میکشه چشام و‌بازکردم که دیدم کوهیار دستشو‌رو‌گونه هام میکشه خندیدم باخنده های‌‌ من چشاش برق زد

هیوا:من‌میرم‌دوش بگیرم

کوهیار:منم میخوام برم...

دستمو گرفت و‌باهم رفتیم و دوش گرفتیم...

بعدش یه صبحونه دبش خوردیم...و‌تموم‌روزبا‌خنده وشوخی های ما گذشت...


romangram.com | @romangram_com