#جوجه_رنگی_من_پارت_8
بابا:چیشد؟؟
هیوا:پسر!
هیراد تا خواست حرفی بزنه گفتم:آره میشه حناق،خندید
مامان جدی گفت:هیوا چیکار کردی؟؟
گفتم:هرچی بلد بودم زدم خو،لطفا تا اعلام نتایج چیزی ازمنپرسید!!!
بابا:راست میگه،بریم نهار مهمون پدرخانواده
بغلش کردم وگفتم:دمت جیزززز ددی
هیراد:کارد بخوره تو اون إشکمت(همون شکمته) شنیدم میخوای عروس بشی؟؟؟
مامان:نگوناراحت میشه نهار نمیخوره....
خندیدم وگفتم جوووون آره تاکور شود ترشیده ای که نتواند دید....
مامان و باباو هیراد هرسه تاشون خندیدن.....
خلاصه رفتیم یه رستوران خوب ونهار خوردیم و بعدش رفتیم خونه و تاشب خوابیدم ...ک بعدش مامان اومد بیدارم کرد و گفت: شام حاضر گل نازم پاشو شامبخوریم کهامشب شیفت دارم....راستی فزدا صبحم میریم خرید واسه مهمونی فردا شب
یهویی براق شدم وگفتم:وای فرداس چی بپوشم؟؟؟
مامان خندید وگفت:فردا میریم هرچی دلت خواست بخر نازنینم....
شام وتومحیط شوخی و خنده خوردیم...وقرار شد چون مامان شب شیفته وصبح خسته میشه با هیراد برم خرید و داداش مهربونم جلدی (زودی)قبول کرد!!
romangram.com | @romangram_com