#جوجه_رنگی_من_پارت_7

مامان عاطی:گیس بریده دارم نهار درست میکنم،راستی زنگ زدم به حمیدرضا(بابام)همه چیو گفتم...گفت اگه هیوا راضیه ومشکل نداره عمل به وصیت امیر علی خان از وظایف ماست....

هیوا:باشه خانوم جون

داشتم میرفتم که لباس بپوشم که مامان عاطی گفت:هیوا مادر؟؟

هیوا:جونم؟

مامان عاطی:شبنم برا اومدن کوهیار مهمونی ترتیب داده،‌پنجشنبه شب این هفته دعوتیم خونه باغ خان عمو خدا بیامرز توو لواسون!!

هیوا:خیلیم خوب مادری.....ولی از الان بگم لباس لختی نمیپوشم و مثل این دختر عقده ای های فامیل هزار جامو بیرون نمیریزم!!

عاطی جوون:واسه اینه که میگم یه پا خانومی واسه خود ت دیگه!!!

خلاصه دوروزی خونه مامان عاطی بودم....بابا بعداز ظهر سه شنبه اومد دنبالم چون صبح چهارشنبه باید واسه کنکورم میرفتم.....

صبح چهارشنبه ساعت ۶

خخخخ من کنکور دارم بجای من هیراد ومامان بابا استرس دارن.....باخنده گفتم:بابا نترسیدا کنکور چیزی نیس یه امتحان سادس ایشالا که موفق میشید!!!!

بابا:آتیش پاره ما داریم از استرس میپوکیم اونوقت این نیشش بازه

خندیدم و‌گفتم:خب دیگه بریم دیر نشه....

بعد از بیست دیقه:رسیدیم به حوضه ای که باید امتحان میدادم....

کم کم. وقت امتحان رسید از مامان وبابا و هیراد خدافظی کردم و رفتم تو سالن....

ساعت ۱۲بود که دیگه وقت آزمون تموم شد و‌اومدم بیرون....الهی ببین مامان و باباوهیراد هنوز اونجا واساده بودن براشون دست تکون دادمو دویدم سمتشون


romangram.com | @romangram_com