#جوجه_رنگی_من_پارت_6

هیوا:خب حالا چی میگفت اول صبحی؟؟؟

مامان عاطی:میگفت قراره سه روز دیگه کوهیار برگرده ولی از قراری اون مثه تو نیس که الان از همه چی باخبر شدی...کله خانواده ی اونا از وصیت خان عمو خبر دارن...‌

هیوا:اون چطور قبول کرده دختری و ندیده و نپسندیده بگیره؟؟؟

مامان عاطی:هیوا دخترم ،کوهیار ۱۰سالش که بود تویه تصادف پدر ومادرشو از دست میده...شبنم‌وخان عمو‌بزرگش کردن...اونم مثه تو مطیع حرف شبنمه....اینم بگما شبنم از خانومیای تو و خوشگلیت براش گفته..‌.

هیوا:زن عمو شبنم یه ساله منو ندیده،من با پارسالم خیلی فرق کردم

عاطی جون:آره پس چی خانوم تر شدی خوشگا تر شدی!!!

هیوا:مامان عاطی کوهیار واصن یادم نبود..نمیدونم چرا اصن یادم نمیاد چیزی...متاثر شدم....چرا اینهمه مارفتیم خونه زن عمو شبنم اینا چیزی به ما نگفته راجبه پدرو مادر کوهیار؟؟

مامان عاطی:دخترم سال به سال میرین خونش ،تووقع نداری که بیاد خوشیتونو بهم بزنه....

هیوا:راس میگی مادر!!!

صبحنمون که تموم شد رو به مامان عاطی گفتم:

من میرم یه دوش بگیرم(طبق عادتم هر روز باید دوش بگیرم)

مامان عاطی:بروگلم

رفتم زیر دوش و شروع کردم به آواز خوندن....اینم از عادتامه!!!

بعداز یکم آب بازی کردن دراومدم....

هیوا:عاطی؟؟؟کوشی شیطون بلا؟؟؟


romangram.com | @romangram_com