#جوجه_رنگی_من_پارت_77

مامان شهین:پاشو بریم ویلا یه دوش بگیر و لباساتوعوض کن...نمیخوای که هیوا وقتی به هوش اومد تو این وضعیت ببینتت؟؟

کوهیار:نه من همینجا میمونم

مامان شهین:لجبازی نکن یچیزایی هست که باید بهت بگم

بلند شدم وهمراه مامان شهین رفتم به‌ویلاش...جایی که عشقم‌ ۴ماه تو ش‌زندگی مبکرده...مامان شهین همه‌چیو از اولش برام تعریف کرد...همه ی کارای هیوا رو‌...وگفت که نوش سهیل به هیوا کمک‌کرده‌و....بعد لباسایی که هیوا‌واسه بچمون‌بافته‌بود رو‌نشونم داد...اینقدگریه‌کردم که نفهمیدم کی خوابم‌برد‌‌....‌

وقتی بیدار شدم دیدم یه پتو رومه

کوهیار:مادر جان...مادرجان

مامان شهین:جانم مادر؟؟؟

کوهیار:میتونم برم دوش بگیرم؟؟از لباسای سهیل اینجا هست؟؟؟

مامان شهین:آره پسرم برو دوش بگیر من برات میذارم دم در باحولت....

کوهیار:ممنونم ازتون...از سهیلم ممنونم...اگه به هیواکنک نمیکرد معلوم‌نبود چی میشد...

مامان شهین:وظیفه ی رفاقتشو ادا کرده کاری نکرده که..

رفتم و دوش گرفتم بعدش دراومدم‌و لباس پوشیدم...خدارو شکر ..سهیل هم سایزخودمه...باعجله گوشیموبرداشتم و هیراد و در جریان همه چی قرار دادم...اونم قرار شد سریع راه بیفته بیاد رشت...

رفتم پایین

مامان شهین:پسرم بیا یچیزی بخور...از دیروز هیچی نخوردی

کوهیار:ممنون میخوام برم بیمارستان


romangram.com | @romangram_com