#جوجه_رنگی_من_پارت_73
رفتم تو اتاقم و یه لباس تو خونه برداشتم و یه دوش ده دیقه ای گرفتم و اومدم بیرون....
ساعت۱شده بود...رفتم طبقه ی پایین تو پذیرایی که دیدم مامان شهین میز و چیده...
مامان شهین:عافیت باشه گل دختر...
هیوا:سلامت باشی مادر
با مامان شهین نشستیم دور میز و مشغول خوردن از غذای خوش مزمون شدیم
کوهیار
خونه ی مامان عاطی خوابم برده بود...باصدای زنک گوشبمبیدار شدم
دیدم پرستو داره زنگ میزنه.تماس ووصلکردم...
کوهیار:زنیکه ی لاشی به عروسک منچی گفتی..رفته کثافط رفته بی همه چیز...بلایی سرش بیاد بلایی سرت میارم که مرغای هوا به حال گریه کنن با خاک تووخانوادتویکسان میکنم
پرستونرسو تر از این حرفا بود فطع کرد و بعدش تلفنشوخامو ش کرد....
هیراد:کوهیار پاشوبریم بگردیم....دیگه طاقتمطاق شده....
کوهیار:بریم...
هیوا
میز وجمع کردیم و رفتم رو ایوون ،مامان شهین از خاطراتش میگفت ...ومنمراجبه عشقم ....
مامان شهین:ایشالا فرصت بشه ما این آقا کوهیار و از نزدیک ببینیم...
romangram.com | @romangram_com