#جوجه_رنگی_من_پارت_72

موبایلم زنگ خورد از اداره اومدم بیرون

عاطی جون بود....

کوهیار:سلام مامان عاطفه

مامان عاطی:پاشو بیا عمارت همه جمعیم اینجا ببینیم چه گلی بایدسرمون بکیریم..

کوهیار:چشم

با سرعن سمت عمارت روندم بعد از نیم ساعت رسیدم...زنگ زدم چرفتم بالا...هیراد وبابا تامنو دیدن خواستن باعصبانیت یقمو بگیرن که‌وقتی وضع داغونمو دیدن هیچی نگفتن...

باگریه دروغ پرستو رو تعریف کردم براشون و از نامه ی هیوا وهرچی که بود و گفتم...

هیراد:کوهیار گریه نکن مرد پیداش میکنیم

کوهیار:همه زندگیم رفته...نیراد میمیرم بدون اون...تازه فهمیدم دیر فهمیدم ولی من بدون هیوام میمیرم

بابا:کوهیار بسه....نمیخوای وقتی پیداش کردی با جنازه ی تو‌روبرو‌بشه که...

هیوا

بعد از تموم شدن خریدا اومدیم خونه وشروع کردیم به جاسازی کردن خریدا تو خونه.....بعد همراه مامان شهین رفتیم تو آشپز خونه و‌مشغول تمیزکردن ماهی که خریده بودیم شدیم...و نهار یه قلیه ماهی مشتی درست کردیم...

مامان شهین:هیوا مادر برو یه دوش بکیر بوی پیاز داغ ازت بره

هیوا:ای به چش عزیزکم (با لهجه ی رشتی گفتم)

مامان شهین:تی فدا دخترکم...


romangram.com | @romangram_com