#جوجه_رنگی_من_پارت_61
هیوا:کوهیار تورو خدابیابریم
...همه جمع شده بودن.چن نفر داشتن جداشونمیکردن اما کوهیار ولش نمیکرد..
رفتم دستشو گرفتم وکشیدم...هیوا:کوهیار جونه هیوا بسه
کوهیار دست از زدن پسره برداشت و گفت بریم
بعدشم دستمو گرفت و راه افتاد...نشستم تو ماشین
کوهیار گوشه لبش داشت خون میومد
هیوا:کوهیار؟
کوهیارنگام کرد
هیوا:بیا نزدیک
کوهیار:براچی؟؟
هیوا:بیا
کوهیار اومد جلو
دستمال از تو جیبم برداشتم و گوشه لبشو پاک کردم...بهم خیره یود یهویی ابروهاش رفت توهم فکر کنم دردش گرفت...دستمال وبا بطری آبم نمدار کردم وبعد لبشوپاک کردم... یکم نگاهم کرد و بعد حرکت کرد...
بخاطر من کتک کاری کرده بود...دوباره عشقم زنده شد....زیاد شد...
رفتیم خونه ...تندی لباس عوض کردم و رفتم تابرا نهار یچی آماده کنم...خیلی سریع یه بندری آماده کردم...کوهیارم خورد و تعریف کرد.
romangram.com | @romangram_com