#جوجه_رنگی_من_پارت_60
کوهیار:سلام صبح بخیر
هیوا: سلام ...نشستم وبی حرف صبحونه خوردم...
کوهیار:هیوا حلقت ومیشه دستت کنی؟؟
هیوا:هروقت تو دستت کردی منم دستم میکنم....
کوهیار:باشه من دستم میکتم توهم دستت کن...بعد حلقشو از تو جیبش دراورد و دستش کرد...
منم حلقمو از کیفم دراوردم و دستم کردم
همیشه همراهمون بود چون میترسیدم یکی از فامیل سر راهمون سبز شه وفردا بشه یه حرفی....
بعداز صبحونه منورسوند دانشگاه..و بعد از تموم شدن کلاسام داشتم از حیاط دانشگاه بیرون میومدم که فهمیدم یه پسری افتاده دنبالم...
پسر:خانوم یه لحظه..
اهمیت ندادم ترسیدم کوهیار برسه وببینه...
پسر:بلند گفت بابا من عاشقت شدم...چیکار کنم..؟؟؟یچیزی بگو...میخوامت
کوهیار:تو به گور نداشتت خندیدی...بازن من چیکار داری؟؟؟
برگشتم دیدم کوهیار باحرص میاد سمت پسره...
پسر:چرت نگو...به این خانوم نمیخوره متاهل باشه
کوهیار کوبید تودهنش...داشتن همدیگرو میکشتن
romangram.com | @romangram_com