#جوجه_رنگی_من_پارت_58
دوباره سکوت...
کوهیار: میرم رستوران
هیوا: باشه!
باکوهیار رفتیم یه روستوران من سفارش ماهی دادم و کوهیار سلطانی...
بعداز نهار حساب کرد داشتیممیومدیم بیرون که یه زنی جلوی کوهیار و گرفت وگفت:پسرم خواهرت چند سالشه
کوهیار:براچی مادر؟؟
خانوم:بگو حالا
کوهیار:۱۹
خانوم:پسره من ۲۶سالشه خیلی آقاس..وضع مالی خوبیم داره آدرس خونتونو میدی ؟؟با پدرومادرت حرف بزنیم؟؟
کوهیار:خانوم ایشون همسره منه...خواهرم نیس
خانوم:وا مادر؟؟؟شما چطور زن و شوهری هستید؟؟ نه یه حلقه دستتونه نه دست همومیگیرید نه یه خنده ای...چه وضعشه...زن به اون خانومیونازی قدرشوبدون
تمام این مدت داشتم میخندیدم ...
کوهیار:چشم مادر...بریم خانومم
هیوا:بریم عزیزم....
romangram.com | @romangram_com