#جوجه_رنگی_من_پارت_54
یه بلوز و یه شلوار پوشیدم وموهامو خیس خیس بافتم...
رفتم پایین یه لیوان شیر خوردم و برا نهارم زنگ زدم برام یه پیتزا آوردن ..بعد از خوردنش رفتم تو اتاقم و یکم آهنگ گوش دادم وبعدش رمان غرور وتعصب جین آستن و خوندم وچشام سنگین شد...ساعت ۵بود که آلارم گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن...گذاشتم سر زنگ که یه موقع اگه خوابم برد بیدار بشم....از دیشب تا الان کوهیار وندیدم...بهتر بذار از وابستگیم بهش کمتر بشه....
پاشدم و موهای بافته شدموبازکردم...حالت فر ریز خوشگلی شده بود....بعدش یه خطه چشم کلفت کشیدم ومژه هاموریمل کردم..یه رژگونه ی کمرنگ آجری...ورژ لب نارنجی...مانتوی سبزآبیمو تنم کردم...یکمی تنگونسبتا کوتاه...با آستینای سه ربع،نمیدونم داشتم به کی لج میکردم ولی باید لج میکردم... شال نرم سبز آبیمم سرمم کردوموهای بلندمو گذاشتم بیرون از پشتموسرشونه هام..شلوار لگ آبی مایل به سفیدمو پوشیدم که قد نود بودو کفشای پاشنه ده سانتی سبز آبیمو با کیف ستش برداشتم....عطر ورو خودم خالی کردم... گوشیم زنگ خورد...
هیراد:دم درم بدو بیا
هیوا:اومدم...
دراتاقمو باز کردم و گوشیموخاموش کردم...که کوهیار اومد ببینه نیستمو وزنک زد بگه مشترکمورد نظر خاموش میباشد...رفتم وسوار ولستر هیراد شدم...
هیراد:جووون آجیمچه تیپی زده...گفته باشم هیوا تا ساعت۱۲ میخوایم بتذکونیما
هیوا:پایتم داداشی...
باهمرفتیم دوره دانشجویی یکی از دوستای هیراد...بچه ها ی خوبی بودن...بعدشم رفتیم شام وبیرون زدیم وبعدم شهربازی....ساعت۱۲ بود...که رسوندم دمدر خونه...
هیراد:مرسی آجی خیلی خوش گذشت
هیوا:بیشتر در خدمت باشیم
هیوا:چاکرم
هیراد :برو شوهرت الان دق میکنه
خندیدموگفتم نترس
هیراد رفت ومنمدرو باز کردم و رفتم تو
romangram.com | @romangram_com