#جوجه_رنگی_من_پارت_53
کوهیار:هیوا،هیوا (آروم گفت) آروم باش...من......من نمیدونستم
هیوا:فک کردی حالا که فهمیدی فرقی کرد؟؟هه متاسفم.از اتاق من بروبیرون....بیرووووون (باداد)دیگه منهیوای قبل نمیشم....بروبیرون
کوهیا:میرمفقط آروم باش...خواهش میکنم
هیوا:با گریه )بیروووووون وبعدش جیغ کشیدم
کوهیار رفت بیرون ومنم گریه کزدم اینقد گریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برده بود ونفهمیدم....
باصدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم.
هیوا:بله؟؟
هیراد:سلام آجی خوشگلم خوبی؟؟؟
هیوا:مرسی داداشی ،چه عجب یاد ما کردی
هیراد:جوجه ی من عصری میام دنبالت بریم بیرون
هیوا:باشه داداشی...
هیراد:۶دم در خونتون منتظرم
هیوا:باشه خدافظ
به ساعت گوشیمنگا کردم ساعت۱۰ ونشون میداد،کوهیار این ساعت باید میرفت بیمارستان
اصن کوهیار به من چه بره بمیره پسر خودخواه...لباسای دیشبمو دراوردم وسایلامو جمع کردم گذاشتم توکمد...شماره ی سهیل وسیوکردم تو گوشیم ورفتم که دوش بگیرم. بعد از نیم از حموم اومدم بیرون
romangram.com | @romangram_com