#جوجه_رنگی_من_پارت_52
عماد روبه کوهیار گفت:جهت امر خیر بعدا باهات تماس میکیرم کوهیار
کوهیار با عصبانیت وداد گفت:ایشون شوهر دارن....شوهرش منم
توجه همه به سمت ما جلب شد....
کوهیار دستمو کشید و گفت:بریم....
پسرکوچولوی حسود طاقت نیاورد
...
توماشین نشستیم....کوهیار با سرعت هرچه تمام میرفتم ...
ترسیده بودم
دادا زدم
هیوا:کوهیار ؟؟؟دیوونه شدی؟؟
کوهیار:این چه لباسی بود پوشیده بودی؟؟؟ با چن نفر لاس زدی هان؟
بغض کردم،،اشک ریختم...ولی جوابشوندادم رسیدیم خونه...در وبا ریموت زد وماشین و تاآخر سنگفرش آورد...به محض ایستادن ماشین پیاده شدم وبا دو در وباز کردم و دویدم تواتاقم...پشت سر من کوهیار اومد ودر اتاق وبا ضرب باز کرد....
کوهیار:چیه؟؟ناراحتی اوردمت خونه نذاشتمبیشتر با این پسر و اون پسر باشی؟؟؟
دادا زدم
هیوا:خفه شو کثافت...خفه شوآشغال...عوضی میدونی ایراد من چی بود؟؟؟اینکه عاشق توی احمق شدم میفهمی؟؟ تویی که لیاقت نداشتی...بخاطر تو پا رو اعتقادم گذاشتم توهم هرروز با یه دختر تیک زدی...اینهمهبت محبت کردم به چشمت نیومد...حالا فقط یه شب یکم از کارایی که خودت میکنی وجلوت انجام دادم ،،زورت گرفت؟؟؟
romangram.com | @romangram_com