#جوجه_رنگی_من_پارت_46
اینقد به حرفای کوهیار فکر کردم و به دلیلی نرسیدم که خسته شدم...ساعت ۴بود ..موهامو نم دار کردم و بیگودی به موهام پیچیدم ،،امشب درسی به کوهیار میدم که یاد بگیره هیچجا منو دوستش معرفی نکنه ،خدایا ببخشید ولی همه ی این کارا برا بدست آوردنه عشقمه....
بعدش رفتم یه پیراهن قرمز ماکسی که پارچه ی نسبتا براقی داشت ازتوکمدپیدا کردم،آستین حلقه ای بود و قسمت قرمزش دکلته و قسمت جلوسرشونه و پشتش یه تور رنک پوست کار شده بود که تو بدن از مشخص نمیشد توره ...از وسط قسمت سینه ی لباس تا بالای نافم مثله همون تو ر کار شده بود،،قسمت بالایی تا کمرم تنگ و جذب بودن و قسمت دامنیش گرد و پف بود و از همون پارچه ی قرمز براق بود...البته پیراهن یه تیکه بود و جدا نبود...
خدایا کمکم کن...بار اولمه میخوامتومهمونیه قاطی همچین لباسی بپوشم...
شروع کردم به آرایش کردن...هیچوقت نیاز به کردم پودر نداشتم چون پوستم صاف ویدسته و سفید...یه خط چشم پهن کشیدم ومژه هاموحسابی ریمل کردم...یکم از رژ سرخم بعنوا رژ گونه استفاده کردم وگونه هام و خیلی کم سرخ کردم...خیلی کم...که با پوست سفیدم هارمونی ایجاد کرد...بعدش یه رژ قرمز رنگ لباسم زدم وکمی براقش کردم...خیلی خوشگل تر شدم...بعدش ناخنامو به رنگ قرمز لاکزدم...ناخنام بلند وکشیده بود...بعد از خشکشدن لاکم بیگودی موهاموباز کردم و موهام فر باز خیلی خوشگلی شده بود ...موهای جلومو بایه گیر گل رز قرمز که نسبتا درشت بود به طرف چپ دادمو ینی گیر وسمت راستم زدم وموها به سمت چپ به صورت یوری ریخت موهای فر بازم به پشتم وسرشونه ی چپم ریخت...ادکلن مخصوصموبرداشتموروخودمخالی کردم و کفشای پاشنه ۱۰سانتی موپام کردم....عالی شدم...بعدش سرویس جواهرمو که روش سنگ قرمز کار شده بود برداشتم و انگشترشو بجای اینکه دست چپم کنم دست راستم انداختم و گوشواره های آویزشوکه حالت گل بود انداختم بعدم دست بندشوبه دستم بستمو گردن بندشوننداختم...گردنم خالی باشه بهتره...ساعت ۷بود.یه مانتوی سفید حریر عبایی تنم کردم ویه شال حریر سفید...بعد رفتم دم اتاق کوهیار.در زدم...
هیوا:کوهیار من آمادم
کوهیار:اومدم
درو باز کردمنوکه دید گپ کرد...
کوهیار :خوشگل شدی...
هیوا:توهمهمینطور..
کوهیار یه تیشرت سفید مارک یقه دکلته تنش بود که سینه ی عضله ایش و به نمایش میذاشت...بایه اورکت سرمه ای...یه شلوار سرمه ای جذب و کفش سرمه ای کالج ....ساعتشم سرمه ای بود...صورتشوسه تیغه کرده بود...وموهاشوبه سمت بالا داده بود....
کوهیار خوشحال بود به خیالش من لباس پوشیده تنمه و مثله همیشه روسری....چون بهم گفت: دوسداشتی روسریتوبردار...حالا من میدونم حساسه وداره ادا میاد...لبخند زدموتو دلم گفتم:بخند کوهیار که حرص خوردنتم میبینم....
سوار سانتافه ی مشکیه کوهیار شدم وحرکت کرد...
به سمت ولنجک رفت...
تقریبا نیم ساعت بعد رسیدیم...یه حیاط باغ بود...ماشین وقسمت پارکینگش پارک کردورفتیم ...وقتی درو باز کرد ورفتمتودیدم دخترا بالباسایی صد برابر بدتر از لباس من و آرایشای خیلی زیاد اینقد مالیده بودن کهچهره ی خودشون مشخص نبود...
دوست کوهیار که فهمیدم اسمش آراد اومد نزدیک وگفت..:خیلی خوش اومدی کوهیار جان صفا آوردی....بعد که متوجه من شد گفت: معرفی نمیکنی خانوم و؟!!
romangram.com | @romangram_com