#جوجه_رنگی_من_پارت_44

کوهیار:قول بده باز برام بزنی و‌بخونی؟!!!

هیوا:خیلی خوب قول میدم زود باش بریم که دیر شدا

کوهیار:بدو بریم...

نیم ساعت بعد رسیدیم‌ ورفتیم تو‌خونه

وقتی رفتیم تو این آتنای نچسب تندی پرید و گفت: سلام ‌هیوا جون

هیوا:سلام

آتنا خودش چسبوند به کوهیار و‌گفت:سلام پسرعمو

کوهیار:سلام به دختر عموجان...

آتنا خندید

من‌بابقیه سلام واحوال پرسی کردم...رفتم بالا ومانتو‌مو درآوردم و اومدم پایین....پسرعمو وپسرعمه ی کوهیار هی میومدن و به هر بهونه ای بامن حرف میزدن

کوهیاراومد نزدیکم حرصش گرفته بود

کوهیار:این خرمگسا چی میگن؟؟؟

هیوا:اون سوسک بالدار چی میگه به تو؟؟؟

کوهیار بلند بلند خندید همه به مت نکاه کردن

عاطی جون:مادر ایشالا همیشه اینجوری خنده هاتون به راه باشه.


romangram.com | @romangram_com