#جوجه_رنگی_من_پارت_43
نبینم این دم رفتن توچشمات غصه میشینه
همه اشکاتو میبوسم میدونم قسمتم اینه
.........صدای کلاویه ها
تو از چشمای من خوندی که از این زندگی خستم
کنارت اونقدر آرومم که از مرگهم نمیترسم
تنم سرده ولی انگار تو دستای تو آتیشه
خودت پلکام ومیبندی و این قصه تموم میشه
هنوزممیشه عاشق بود تو باشی کار سختی نیست
بدون مرز بامن باش اگرچه دیگه وقتی نیست
(ابی وشادمهر٬نوازش)
بعد از تموم شدن آهنک متوجه شدم صورتم خیسه وبعد صدای دست زدن از پشت سرم اومد...برگشتم دیدم که کوهیار پشت سرمه....
کوهیار:واااااااااااااوووو عالی بود دختر،،،عالی بود...چقد خوب خوندی
هیوا:من ...من ندونستم تو اینحایی
کوهیار:چرا تاالان نگفته بودی...هیوا،تومحشری!!!
هیوا:مرسی،،،
romangram.com | @romangram_com