#جوجه_رنگی_من_پارت_38
بعد از نهار کوهیار گفت :هیوا برو استراحت کن توخسته شدی...من میز وجمع میکنم
هیوا:مرسی واقعا...حرف دلموزدی
کوهیار خندید وگفت:جوجه رنگی....
هیوا:فعلا
رفتم بالا و وضوگرفتمو نماز خوندموخوابیدم....
ساعت ۷ بود که بازنگگوشبمبیدار شدم
هیوا:بله؟؟
مامان:هیوا خواب بودی مادر؟!
هیوا:بله مامانی یکم خسته بودم،جونم
مامان:خواستم بگم فردا شب خونه شبنم جون اینا دعوتیم...شبنم به کوهیارم گفته!!
هیوا:باشه مامانی....
مامان:دیگه بلند شو شام درست کنمامان جون...چن ساعت دیگه کوهیار میاد.
هیوا:چشمممم
بعد از قطع کردن گوشبم بند شدم و موهامو با کلیپس جمع کردم ،رفتم پایین و مواد پیتزا رو آماده کردم ریختم روش و ساعت و نگاه کردم۸بود...پیتزاهارو گذاشتم تو فر ورفتم وضو گرفتم ونماز خوندم و موهام بافتم و اومدم پاایین همزمان بامن کوهیارم رسید
کوهیار:سلااام .خوب خوابیدی هیوا ؟؟؟
romangram.com | @romangram_com