#جوجه_رنگی_من_پارت_37

هیوا:نه خدافظ

کوهیار:خدافظ عزیزم

بعد از رفتن کوهیار رفتم تو‌حیاط و مشغول تمیز کردن حیاط شدم و‌آب کثیف استخر و خالی کردم و استخر و شستم...گلارو‌هرس کردم و شاخه اضافی درختارو چیدم و با چمن زن چمنارو‌ کوتاه کردم،تو خونمونم همیشه کارای زینت و هرس گلا و‌درختا بامن بود...آخه عاشق این گیاهای ناز نازیم....بعدش گذاشتم با آب چاه استخر پر بشه و‌به ساعتم نگاه کردم ساعت ۱۲ظهر و‌نشون میداد...ینی ۴ساعت من سرگرم این درختا بودم....

تندی رفتم تو آشپز خونه و مشغول درست کردن کباب شامی شدم...بعد از تموم شدن کارای غذا و‌سیب سرخ کردن رفتم بالا تا یه دوش الکی بگیرم‌و این بوی پیاز داغ و‌این حرفا ازم‌بره....

بعداز دوش گرفتن به یاعت نگاه کردم ۱ظهر‌و‌نشون‌میداد ،یه تیشرت بلند که تا زانوم بود و‌رنگشم صورتی بود تنم کردم و و یه ساپورت که تا زانوم بود وصورتی بود پام کردم و‌موهام‌ و دم اسبی بستم و یه رژ سرخابی پررنگ به لبام زدم ورفتم پایین ،،میز و‌چیدم که وقتی تموم شد ،کوهیارم رسید خونه ...

کوهیار:هیوا؟؟؟؟

هیوا:جانم؟

کوهیار:تو‌چجوری حیاط به اون بزرگی و‌هرس کردی و مرتب کردی؟؟؟استخرم شستی تازه

هیوا:خب خونمه منم که عاشق گل و گیاه مگه چیه؟؟؟

کوهیار:خب میذاشتی باهم دیگه کاراشو میکردیم خسته میشی،،،آشپزیم کردی؟؟؟

هیوا:اوهوم

کوهیار داشت از تعجب میمرد که‌چطور این همه کارو‌باهم‌کردم...

هیوا:برو لباساتو عوض کن دست و صورتتو بشور زودی بیا تا نهار و‌بکشم

کوهیار:چشم

بعد از حدود یک ربع کوهیار اومد و موقع غذا خوردن کلی از دست پختم و‌فرز وتیز بودنم تعریف کرد....


romangram.com | @romangram_com