#جوجه_رنگی_من_پارت_35

هیوا:کوهیار؟؟

کوهیار:جانم!؟

دلم لرزید

هیوا:خیلی خوش گذشت ممنونم ازت

کوهیار:قابل شمار و نداره ،من بابدبرم شبم دیر میام...

هیوا:باشه خدافظ

رفتم‌خونه لباسامو درآوردم وضو‌گرفتم‌و‌نماز خوندم بعدشم رفتم‌یکمی رقصیدم‌و‌تو‌اتاق کوهیار فضولی کردم و یکم شام براخودم درست کردم و‌خوردم و‌نشستم پای تلویزیون تا کوهیار بیاد

ساعت نزیکاری ۱نیمه شب بود ک آقا پیداش شد...ولی چه پیداشدنی‌...مست بود‌تلو‌تلو‌میخور از بوی الکلش میشد فهمید.....کمکمش کردم بره اتاقش لباسشو‌ ددرآوردم‌و‌مات هیکلش عضله ایش شدم ...خواستم برم بیرون که دستمو گرفت و گفت :نرو‌بمون اینجا هرکاری کردم که برم نذاشت ومانع رفتنم شد٬تقلای من فایده ای نداشت ،دلمم مبخواست شب و تو آغوش اون سر کتم ،پس تو بغل کوهیار و‌اتاقش به خواب رفتم...یه خواب آروم!!!بدون فکر فردا ....

کوهیار

صبح با چرخش یچیزی تو بغلم بیدارشدم،،چشام و باز کردم ودیدم هیوا تو آغوشمه ،کپ کرده بودم منم بلوز تنم نبود ولی شلوارتنم بود،مطمئن شدم اتفاقی بینمون نیفتاده....

وقتی دیدم هیوا همچنان خوابه تکونی نخوردم تا ببدار نشه ،،خیره شدم به چهره ی زیبا و‌معصومش توی خواب....موهاش دور و برش ریخته بود واصلا قابل توصیف نبود...داشتم از هرم نفس هاش لذت میبردم...که آروم آروم تکون خورد و‌چشاش و باز کرد...چن دیقه طول کشید تا موقعیتش و شناسایی کنه،منم خودمو زدم به خواب که متوجه نشه بیدار بودم...هیوا خیلی سریع از اتاق رفت...

هیوا

چه لذتی داشت ،،شب . ناصبح تو‌بغل کسی که عاشقش بودم خوابیدم ،،،چه خواب آرومی....

خداروشکر بیدارنشده بود،،،واگرنه از خجالت میمردم...زودی رفتم یه دوش گرفتم و شلوار ریون سفید جذبمو که تا بالی قوزک پام بود پوشیدم و یه تاب یقه باز سفید که روش شکل خرگوش داشت و تنم کردم و پابندمو انداختم و پاپوش قرمزامو پام کردم و یه رژقرمژ زدم و موهامو که حالت پیچی و فر به خودش گرفته بود دورم ریختم...عطر زدم و با دو رفتم پایین و‌مشغول حاضر کردن صبحونه شدم...

کوهیار تادیدم هیوا رفت پایین از رو تخت بلند شدمو رفتم دوش گرفتم و هی خودمو سرزنش کردم که چرا بااون مستی اومدم خونه،،،حالا هیوا چه فکری راجبم میکنه؟؟؟


romangram.com | @romangram_com