#جوجه_رنگی_من_پارت_34

داشتن به تختی که من نشسته بودم نزدیک‌میشدن که کوهیار زد رو شونه ی پسر و‌گفت:سهیل تو اینجا چیکار میکنی پسر؟؟

سهیل:بابچه ها اومدیم...

کوهیار:کار و بار چجوره؟؟

سهیل :خداروشکر عای ولی کارای شرکت خستم میکنه

کوهیار:کار همینه ،حالا الان کجا میرفتی؟؟

سهیل:دیدم این عروسک تنهاست (بمن اشاره کر) خیلی ازش خوشم اومد خیلیم خانومه،خواستم باهاش آشنا بشم

کوهیار عصبانی شد و داد زد:مرد حسابی ایشون زن منه

سهیل کپ کرد مونده بود چیکار کنه که گفت: داداش شرمنده زن داداش عذر میخوام بخدا نمیدونستم والا مزاحم نمیشدم...

کوهیار:تکرار نشه

سهیل:کوهیار خانومت خواهر نداره؟

کوهیار:نه نداره بچه پررو..

سهیل هزار بار عذر خواهی کرد ورفت

کوهیار:دیگ نمیشه تنهات بذارما،خوشگلیم عجب دردسریه شدی عین من

این و گفت و شروع کردیم به خندیدن

بعد از نهار پاشدبم و‌رفتیم سمت خونه


romangram.com | @romangram_com