#جوجه_رنگی_من_پارت_33
بعد از شستن ظرفا باهم(ماشین ظرفشویی داریم ولی شستن ظرف کنار کوهیار خیلی مزه میده حداقل ابنجا یکم نزدیک بهم وامیستیم)
کوهیار تشکر کرد و رفت طرف اتاقش ...منم رفتم کمی با تلویزیونو اینا خودمو سرگرم کردم عصرم آماده شدیمورفتیم خونه مامانم اینا و بعداز گذروندن یه شب معمولی برگشتیم خونه.....که تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد!!
صبح از خواب بلند شدم یه شور خاصی داشتم...خوشحال بودم تو رشته ای که بهش علاقه داشتم رتبه آورده بودم ومیتونستم دانشگاه برم...
تندی پاشدم دست و صورتمو شستم و رفتم صبحونه رو آماده کردم وبعدش کوهیار و بیدار کردم...باهم صبحونه خوزدیم رفتم که آماده بشم....
دراتاق وبستم یه مانتوی کرمی که فیت تنمبود و اندازش یکمی کوتاه بود ینی اندازه ی یه کف دست بالای زانوم بود...نمیشد کوتاه حسابش کرد بابه شلوار دمپای قهوه ای سوخته پوشیدم ویه مقنعه قهوه ای سوخته سرم کردم و به چشام ریمل زدم ویکمی برق لب لبم،کفشای کرمی رنگم که نه اسپورت نه کالج پامکردم وکیف کرمی موبامدارکم برداشتم واز ادکلن مورد علاقم زدم و رفتم بیرون هکزمان بامن کوهیار اومد بیرون اونم ناخواسته بامن ست کرده بود...بهم لبخند زد ورفتیم سمت در ...در ماشین و باز کرد نشستم و بعدش حرکت کرد ورفتیم..بعد از حدود سهچهار ساعت علافی و بدو بدو کارمون تموم شد و قرار شد اوایل مهر ماه که ترمامون شروع میشه بیام دانشگاه...حالا یک ماه مونده بود
کوهیا:هیوا کن گرسنم بریم رستوران؟
هیوا:اوهوم منم گرسنم
کوهیار:بریم دربند
هیوا:بریم،،،راستی ممنون بابته امروز ...حالا او ظبط ماشینتوروشن کن و یه آهنگ شاد دوبس دوبس بذار که حسابی خوش بگذرونیم
کوهیار:موافقم باهات ناجور
خلاصه دوتای کلی با آهنگای ساسی و سعید پانتر چل بازی کردیم
رفتیم دربند
کوهیار:هیوا رو یکی از اون تختا بشین تامنم بیام
هیوا:باشه منتظرم
از وقتی نشستم دائم یه پسره بهم آمار میداد،خیلیم خوشتیپ و خوشگل بود...دید محل نمیذارم پاشد که بیاد طرفم،اومدن اون همانا واومدن کوهیار همانا....
romangram.com | @romangram_com