#جوجه_رنگی_من_پارت_32
بعدش رفتم لباسامو بایه دامن اسپورت که تا ذانوم میومد و رنگشم زرد بود وبایه تاب بالانافیه همرنگش ست کردم و یه پاپوشه زردم پوشیدم موهامم بافتم و انداختم پشتم و یه خطه چشم نازک و رژ نارنجیم زدم و اومدم پایین که همزمان بامن کوهیار م رسید خونه و گفت:هیوا چه کردی دختر چه بوی غذایی میاد.
یهو ازپشت زدم بهش وگفتم :مااینیم دیگه...برگشت ومنو دید..نگاهم کرد و گفت:مرسی همخونه
این حرفش آتیشم زد ولی خونسردیمو حفظ کردم وگفتم:خواهش ،دستاتو بشور و بیا تامن میز و بچینم
کوهیار
بادیدن هیوا تو اون لباسا ب زور خودم وکنترل کردم ،این دختر چقد زیباو خوبه ،بهش علاقه دارم اما مینرسم مرد خوبی برا زندگی مشترک نباشم
هیوا
منتظر کوهیار بودم خواستم صداش بزنم که اومد
میز وکه دید گفت:چه باسلیقه
هیوا:مرسی بخور که سرد نشه
شروع کردیم به خوردن که بهو کوهیارگفت:خیلی خوشمزس بار اولمه که این غذا هارو میخورم
هیوا:،نوش جونت
بعد از تموم شدن نهار باکمک هم میز و جمع کردیم و که کوهیار گفت:هیوا امشب شام خونه ی شما دعوتیم
هیوا :باشه پس زود بیا که بریم
کوهیار:جایی نمیرم خستم میخوام استراحت کنم
هیوا :باشه (بالبخن)
romangram.com | @romangram_com