#جوجه_رنگی_من_پارت_29

کوهیار:اتاق روبرویی اتاق منه،تو اینجا بمون..کاری داشتی صدام کن

هیوا:باشه شب بخیر...

کوهیار:خوب بخوابی!!

بعد از رفتن کوهیار رفتم رو تخت که‌بخوابم،دلم گرفت شب اول عروسیم تنها تو اتاقم...هه..باسردرگمی به‌خواب رفتم

توخواب پدربزرگم امیرعلی خان و دیدم که میگفت:کوهیار مال تو میشه اما به شرطی که خاتومیتو بهش نشون بدی و پایبندش کنی...و تااومدم بهش یچیزی بگم رفت و منم از خواب پریدم ساعت ونگاه کردم ۵:۱۵بود پاشدم وضو گرفتم که هم نماز صبح بخوونم وهم نماز برای خیرات روح‌پدربزرگم...رفتم‌ببرون از اتاق وضو‌گرفتم‌و‌اومدم سجادمو‌پهن کردم و‌مقنعه و‌چادر نمازمو سر کردم‌و شروع کردم‌به‌نماز خوندن...

کوهیار

تازه خوابم برد که حس کردم دراتاق هیوا باز شده..دراتاق خودم و باز گذاشته بودم که اگه اتفاقی براهیوا افتاد بشنوم ...کنجکاو شدم که این ساعت مبخوا چیکار کنه آباژور اتاقم روشن بود آروم و بی صدا رفتم سمت اتاقش که دیدم داره نماز میخونه رفتم کنارش و آروم به صورتش که مثل ماه معصوم وپاک بود نگا کردم که نمازش تموم شد و تا منو دید یه هین بلندی کشید،فک کنم ترسید

هیوا

هیوا:تو اینجا چیکار میکنی ؟؟؟سکته کردم!!!

کوهیار:آخه جوجه رنگی خوابمو کوفت کردی بیدارم‌کردی ،حالا مبگی اینجا چیکارمیکنم....عجباااااا

هیوا:کارم تموم شد حالا پاشو برو بخواب

کوهیار:قبولت باشه.

هیوا ،:بالبخند،فبول حق رو بخواب...

کوهیار رفت و منم رفتم روتخت و با آرامش خیال خوابیدم...

ساعت۸بود...رفتم اتاق کوهیار دیدم هنوز خوابه تصمیم گرفتم یه صبحونه ی حسابی آماده کنم رفتم وچایی دم کردم وشروع کردم به آماده کردن میز صبحانه,نون تستارو گرم کردم وپنیر و حیار و گوجه روآماده کردم خامه عسل کره حلواشکری شیر و آب پرتقال طبیعی املت و همشو خیلی باسلیقه چیدم و رفتم کوهیار و‌بیدار کردم


romangram.com | @romangram_com