#جوجه_رنگی_من_پارت_27
شب بایه ذهن درگیر به خواب رفتم...صبح زود مامان بیدارم کرد که برم آرایشگاه
هیوا:من رفتم خدافظ
بابا:مراقب خودت باش گلم
سوار ماشین کوهیار شدم
بهم نکاه کرد و گفت:هیوا نگران نباش همه چی درست میشه
خدای من ینی قیافم این زار بود؟؟
هیوا:امیدوارم
دمه آرایشگاه نگهداشت خدافظی کردمولباس و برداشتموپیاده شدم...
اینقد زیر دست آرایشگر مونده بودم خوابم گرفته بود وزمان وگم کرده بودم...ولی وقتی بلند شدم جادوی دستشودیدم ابروهامو کوتاه تر کرده بود چشام وخیلی قشنگ باسایه دودیه خیلی کمرنگ کشیده تر کرده بود ویکم مژه بین مژه هامکار گذاشته بود که خیلی زیبا ترمکرده بود...گونه هام وکرمی براق کرده بود ک زیاد واضحنبود ولی گونه هام و برجسته تر نشون میداد،لبامو سرخه سرخ کرده که هیچمردی مقاوت نمیکنه که این لبارو نبوسه...موهامو خیلی ساده برام پیچیده بود ،،لباس عروسم یه لباس عروس ساده و پوشیده بود آستینا و سرشونش توری بود و دامن پشت بلند ...سفیده سفیده بود و روش گلای خیلی خوشگل سفید کار شده بود....کفش پاشنه بلند ۱۰سانتیموپام کردم یهو شاگرد آرایشگر اومد و گفت:شوهرش اومده منتظرشه...
بعد کمککرد شنلمو سرم کردم ...دم آرایشگاه به درخواست فیلمبردار کوهیار شنلمو برداشت ،دوباره مات من شده منم بهش نگا کردم چقد خوشگل وخوشتیپ شده بود دور موهاشو خالی کرده بود ووسطشو به سمت بالا درست کرده بود و صورتشم صاف و سه تیغه بود و پیرهن سفید و کت و شلوار مشکی وجذب یه جلیقه ی مشکی براق و کراوات ستش و کفش چرم مشکی....دوتایی زل زده بودیم بهم...
بعد از چند لحظه کوهیار به خودش اومد به درخواست فیلم بردار به دستام بوسه زد و در ماشین و برام باز کرد کمکمکرد بشینم و بعد در و بست وخودش نشیت و حرکت کرد سمت باغ لواسون که جشنمون اونجا برگزار میشد...تویه راه اهنگ احمد سعیدی ،چادر گلیتو سرکن و گذاشته بود وباهاش میخوند میرقصید...منم خوشحال بودم اما ای کاش کوهیار مال من میشد...ینی میتونستم؟؟؟
بعدش شنلمو از روی صورتم دادم کنارو باهاش همراه شدم...بمن نگاه کرد وگفت :عزیزم زشته شنلتو بکش جلو...نمیخوام هوش از سر کسی ببره عروس من بجز خودم...
ازتعریفش خوشحال شدم اما میدونستم مثله تعریفای دیگشه ودوومی نداره...
شنلمو جلو کشیدم وبعداز یه ساعت رسیدیم...آتلیه نرفتیم چون قرار بود تو باغ عکسامونو بگیریم...خلاصه فیلمبردار دیوونم کرد کارمون تا ۴بعداز ظهر طول کشید باقی فیلم موند واسه شب...توباغ باکوهیار قدم میزدیمکه برگشت و خیره نگاهم کرد...چشاش از توچشام سر خورد و اومد سمت لبام وبعدش لباش مهمون لبام شد....و من بار اول طعم بوسه ی عشق و چشیدم و چه لذتی بردم از بوسه ی محرمم....
romangram.com | @romangram_com