#جوجه_رنگی_من_پارت_19

حوله رو‌پیچیدم به خودم واومدم‌بیرون از موهام آب چکه میکرد....

یهو‌یه صدای بم گفت:موهاتو خشک کن

برگشتم دیدم کوهیار گوشه ی اتاق

ماتم برد،

هیوا:تو...تو‌اینجا چیکار میکنی؟؟!

کوهیار:عمم بود حوله میخواست؟؟؟؟بعدشم زنمی محرمی

هیوا:خب باید میرفتی بیرون‌...با داد گفتم بروووو بیرون

کوهیار اومد نزدیک‌نشوندم رو صندلی میز کنسولم گفت :سشوارت کو؟؟؟

هیوا:(از توجهش لذت بردم ولی نمیخواستم وابدم) بیل کارت تموم شد باید بری بیرون

کوهیار با حوصله موهام و خشک کرد وبعدش سریع سشوار و داد دستم و باعجله رفت بیرون و‌دروبست

هیوا:دیوونستا ..اول جنگ میکنه بمونه تو اتاق بعدشم...ولش کن پاشو سریع لباستو‌بپوش تا یکی نیومده

سریع یه تو تونیک بلند صورتی کمرنگ باساپورت مشکی و‌شال صورتی چرک‌همرنگش که حریر بود و بایه کفش پاشنه تخمه مرغی عروسکی پوشیدم و یه رژ صورتی جزئی زدم ورفتم بیرون....

زن عمو وعمو هام و دختر عمو پسر عمو هام براشام میموندن همینطور کوهیار و‌شبنم‌جون و چن تاز دخترعموهاش و شبنم جون و‌اینا

اومدم پایین پسرعموهام امید پ یاسین و سپهر با خشم نگاهم میکردن چون هرسه شون بهم ابراز علاقه کرده بودن شپهر از همشون‌بزرگتر و‌خوشگل تر و خوشتیپ تربود٬سپهر صدام کرد:هیوا؟؟؟

هیوا:بله؟؟


romangram.com | @romangram_com