#جوجه_رنگی_من_پارت_15
همگی دست زدن و رفتن سراغ حرفای اصلی قرار شد تا ماه آینده عقد کنیم دنبال کارای عروسی بریم و عروسیم افتاد۱۵مرداد....
تاریخ عقدمون هم افتاد برای پنجشنبه شب هفته ی آینده....تا مامان وبابا تدارکات عقد وببینن ومهمون دعوت کنن....
این پنجروز مثله برق وباد گذشت و همه هم بدو بدو میکردن واسه من واسه کوهیار....حتی خبر ندارم این بدو بدو هاشون ثمری نداره....من کوهیار بیشتر شناخته بودم مهربونیاش به دلم نشسته بود....یجورایی خیلی دوسش داشتم ولی اون چی .....حتی دست از دوست دختراش برنداشته
صدای مامان منو به خودم آورد
مامان:هیوا مادر بجنب باید بری آرایشگاه ،کوهیار پایینه
سریع لباس پوشیدم و رفتم پایین سوار سانتافه ی کوهیار شدم
هیوا:سلام
کوهیار:سلام هیوا بانو...چطوری؟!
هیوا:مرسی شما خوبی؟؟
کوهیار :ناسلامتی امروز خانومم میشی
هیوا:خانوم قلابی(آروم گفتم)
ببعد از بیست دیقه رسیدم دم در آرایشگاه خدافظی کردم ورفتم...
تقریبا ۵ساعتی بود اونجا بودم
آرایشگر بلند شوفرشته...قیافه ی تو اینقد ماه بود که نیاز به آرایش نداشت...ولی پاشو ببین چی شدی...
به خودم تو آینه نگا کردم چقد عوض شدم ابروهامو مرتب تر کرده بود به چشام سایه مشکی زده بود و دودی و یه خط چشم عروسکی،رژ گونه ی نیلی ورژ لب بادجونی ...موهاموفر باز کرده بود و حجیم و تا گودی کمرم میومد موهامو فرق کرده بود از دوطرف روشونه هام ریخته بود،از این تاج گل سفید که تانیمه ی پیشونیمم ودور سرم و گرفته بود روی موهام گذاشت خیلی زیبا ترم کرد...لباسم یه لباس توری سفید و نقره ای بود...زمینه ی سفید و نگینا و سنگای نقره ای کارشده بود و پشت بلند بود...دکلته ی پشت بلند ...چون مجلس مختلط نبود لباس لختی پوشیدم...
romangram.com | @romangram_com