#جوجه_رنگی_من_پارت_13

مات خنده ی من شد

گفتم :من برم دیزوقته...اومدم برم که‌پام پبچ‌خورد ،،داشتم کله پا میشدم که هیراد دوید سمتم‌و‌گرفتم....تازه‌فهمیدم هیراد تمام‌وقتم حواسش بمن بوده...دستای کوهیار تو هوا مونده بود...ازش خدافظی کردیم‌و‌رفتیم!

وقتی رسیدم اینقد خسته بودم که لباسامو تو اتاق پرت کردم و یه دوش گرفتم و وقتی سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد!!!!

صبح باصدای مامان و بابا ومادرجون از خواب بیدارشدم.. خواستم برم بیرون که پام رفت رویچیزی...

هیوا:أه اینجا چقد نامرتبه ...خیلی سریع وسایلای تو اتاقمو جمع کردمو‌ رفتم بیرون که دیدم همه مشغول صبحونه خوردنن...

هیراد:سلام به روی نشستت!!!

زبون درازی کردم و جلدی رفتم دست وصورت شستم و باهاشون همراه شدم....داشتن در رابطه با مهمونی شب و تدارکاتش حرف میزدن....

بعداز جمع شدن میز...یه سری خرت و پرت که خونه عاطی پیدانمیشد وبا لباسایی که شب قراره بپوشیم وبرداشتیم رفتیم سمت عمارت.....

مهمونامونم فقط کوهیارو شبنم بودن...وقتی رسیدیم شروع کردیم به تمیزکاری و بعدشم پختن غذا،،غداهم تفسنجون وماهی و رولت بادمجون گذاشتیم...چن جور دسرو مسقتی وسالاد یونانی و سوپ سرد(ماست و کشمشو پودر گل محمدی و گردو )درست کردم....البته ماکه درحال آشپزی بودیم براشام دیگ سیرشدیم ولی بابا وهیراد جیگر درست کردن وخوردن...ساعت ۶عصربود که مامان گفت بریم آماده شیم،، دست و صورتمو شستم و رفتم تو اتاق یکم کرم مرطوب کننده به دست و صورتم زدم بعدشم لباسی و که آورده بودم رو تخت انداختم یه بلوز سفید باگلای رز آبی ...که از جنس حریر بود بایه دامن حریر آبی آسمونی تازانوهام بود و بایه جوراب شلواریه سفید وروسریه آبی و سفید ....با ادکلن‌اسپی لندورم دوش گرفتم...چهرم اینقدی زیبا بود که آرایش نکنم...یه کمی رژ صورتیه باضربه رولبم زدم وموهام گذاشتم داخل زوسریم و‌رفتم بیرون...

بابام یه نگاه خوشحال و مفتخر بهم انداخت....دمپایی روفرشیای آبیمو که کنار آشپز خونه گذاشته بودم ک فراموش نکنم بپوشم و‌پام کردم...مامانم به کت و شلوار با دجونی تنش کرد پدرم یه بلوز شکلاتی ویه شلوار قهو ه ای سیر و عاطی جون یه کت ودامن آبی کاربن تنش بود و‌هیراد یه تیپ اسپرت..ساعت ۷:۱۵بود که صدای آیفون بلند شد...رفتم درو بازکردم و پدرو مادر وهیراد رفتن بیرون برای استقبال ....کم کم صداشون میومد..اول شبنم چون اومد که رفتم و باهاش احوال پرسی کردم٬

شبنم جون:سلام به عروس گلم

هیوا:سلام خیلی خوش اومدید،بفرمایید بعدشم رفت با عاطی سلام علیک‌کرد و‌پیشش نشست...بعد مامان‌اومد بعد بابا و‌چن دیقه بعد هیکل کوهیار تو‌چهار چوب د ظاهر شد یه تیشرت جذب سفید و‌روشم‌یه جلیقه ی کوتاه نخیه‌مشکی...با شلوار جین مشکیه راسته‌و‌ساعت مشکی ،،اومد تو‌،تامنو‌دید مودبانه سلام‌کرد و‌نشست...

بعدشم هیراد و در و بستم...باهیراد رفتژم تو آشپز خونه مشغول چایی ریختن شدم..هیراد شکلات‌و خرما نقل و قند که تویه تقسیم بودن برداشت..و من چایی تعازف میکردم هیرادم نقل واینارو...به کوهیار که رسیدم گفت:مرسی خانومم

خوشحال شدم اما یکم برام عجیب بود چقد زود این پسری که هزار تا دختر براش میمیرن بمن دل ببازه!!!

خلاصه بعد از تجدید خاطرات منو هیراد یواش یواش میز و‌چیدیم وبقیه رو صدا کردیم ...ندام عاطی جون میگفت:این و هیوا درست کرده اون هیوا درست کرده،،،کوهیارم زوم بود رومن!!


romangram.com | @romangram_com