#جوجه_رنگی_من_پارت_12
مامان شبنم :بیا فرشتتو ببین...
بادقت به دختری که تو فاصله ی صد متریم بود ومحکمدسته باباشو گرفته بود و مثل فرشته ها میموند نگا کردم ،سر بلند کرد و به پسری که کنارش بود یه لبخند زد،دندونای سفید و ردیفشو به نمایش گذاشت...چال روی گونه هاش بقدری زیباترش کرد که دروغ نگفتم اگه بگم زن ومردی که اون اطراف بودن مسخ زیبایی و اون شرم ونجابت درونش شدن...لباساشو نگاکن نه بدنشو نمایان کرده نه موهاش بیرونه....شبنم جون دستت طلا...توفکر بودم که یهو مامان شبنم گفت: بسه بچه خوردیش زشته بیا بریم عرض ادب...
گفتم:ای به چشم شما جون بخواه مادمازل
هیوا
هیوا:هیراد استرس دارم
هیراد:دختر جون پسره تورو ببینه ازاینجا درمیره،،هوا برت نداره وبعد زد زیر خنده...
منمبهش لبخند زدم...
یهو دیدم صدای شبنم جون میا:خوش اومدین قدم رنجه فرمودین....آقای مهرزاد ،عاطی جون.مریمخانوم.هیراد جان،عروس گلم....
باشنیدن لفظ عروس گلم آب شدم از خجالت!!!
توخودم بودم که یه پسر خوش صدا گفت: سلام عرض میکنم ...خوشبخت شدم از دیدنتون ببخشید که در رکاب نبودم....سرم وبلند کردم و باهاش چشم تو چشم شدم ،علاوه بر خوش صدا خوش سیما هم هست...جووووون چه شوهری کردم!!!
بابا:این چه حرفیه کوهیار جان،ایشالا ازاین به بعد...معرفی میکنم،پسرم هیراد دخترم هیوا بقیه روهم که دیگه میشناسی....
کوهیار:خوشبختم بانو
هیوا:منم همینطور
کوهیار با هیراد دست دادن ومارو تا میزمون همراهی کردن...ناگفته نماند تا آخر مهمونی وهیار خان میخ من بود وباهیراد هر پسری و که به سمتم میومد دک میکردن....کلی حس خوب زیر پوستم دوید از این همه توجه!!!!
مهمونی باخوبی وخوشی تموم شد ...موقع رفتن ...شبنمجونگفت:فردا شب جمع شید عمارت واسه حرفای بچه ها...پدرگفت:چشم حتما واجازهی رفتن گرفت...اینقد تند راه میرفتن که جا موندم ازشون...کوهیار رسید کنارمو گفت:اینقد زیبا ومعصومی که خوشحالم از این اتفاقای دور وبرم...خندیدم
romangram.com | @romangram_com