#جوجه_رنگی_من_پارت_11

رفتیم بیرون،بابا و‌عاطی و‌مامان تا منو دیدن بغض کردن

گفتم:بیهیال بریم که دیر شد...همشون خوشتیپ و‌خوشگل کرده بودن ..

بعد از بوسیدن من حرکت کردیم...

تو‌ماشبن دلم آشوب بود...هی. باخودم میگفتم چیکار دارم میکنم!؟ اما بعدش میگفتم بیخیالتو‌میتونی تو هیواد مهرزادی تسلیم هبچی تمیشی...همه رو‌تسلبم‌خودت مبکنی

باذهنی درگیر سمت ولای لواسون راه افتادیم!!!!

کوهیار

من کوهیار بزرگمهر هستم،،نوه ی بزرگ‌خاندان بزرگمهر...۲۸سالمه ...متخصص مغز واعصابم....قد بلندی دارم یک متر و‌نود وپنج...همینطور هیکل بزرگ‌و‌ورزشکاری ویه صورت زاویه دار استخوونی و موهای قهوه ای و‌چشمای تیله ای و ابروهای هشتیه کلفت بینی کشبده‌و‌کوچیک....اینقد خوشگل و‌خوشتیپ و جذاب هستم (اعتماد به عرشم الکی نیس)که اگه برا بار اول به دختری نگاه کنم خودش بمن پا میده....حالا لدبختی اینجاس که قراره دختری و به ریش من ببندن که حتی ندیدمش...خدا بخیر کنه دلم‌که اصلا راضی نیس...آخه خان بابا این چه وصیتی بود...

یه‌تیپ عالی زدم و (یه‌ کت و شلوار قهوه ای با یه بلوز خیلی خوسگل کرمی و کراوات قهوه ای باریک و با کفشای چرم قهوه ای وکمربند ستش )ب خودم تو آینه نگا کردم‌وگفتم:بابا اینجوری که میکشی دختر مردم‌و ...خندیدم و‌رفتم بیرون....

مامان شبنم تا منو دید گفت:درد و‌بلات بخوره تو سرم ...کوهیار: إ نداشتیما ،،،زبونتو گاز بگیر...

مامان شبنم:دخترم هیوا نیومده،الاناست که برسه هروقت صدات کردم بیا باشه؟؟

کوهیار:حالا انگار چه تحفه ایه(تودلم گفتم) چشم چشم بانو!!!

دخترایی که با آرایش فراوان چهرشون مشخص نبود وبااون یه وجب لباسشون که اگه نمیپوشیدنش بهتر بود داشتن با نگاهشون میخوردن منو...یکیشون داشت میومد سمتم که هیکل لوندی داشت...یهویی مامان شبنم صدام کرد...مامان شبنم:کوهیار؟؟؟

کوهیار:جانم؟؟

مامان شبنم:بدو اومدن مادر

کوهیار:چیکار کنم؟؟؟قربونی بکشم؟؟؟خندیدم


romangram.com | @romangram_com