#جوجه_رنگی_من_پارت_114
آرشام:خیلی خب توأم....
بعد از خوردن چای ومیوه رفتیم تو اتاقامون....رفتم مسواک زدم وبعدش روتختم نشستم و کتابی که نیمه کاره گذاشته بودمش وبرداشتم تا بخونم...جلد سوم سه تفنگداربه نوشته ی الکساندر دوما....بعداز خوندن ۶۰صفحه چشمام گرم شد و کتاب و بستم وگذاشتم بالاسرم و بافکر اینکه آیا آرتام به ترمه وترنم گفته برا فردا آماده باشن یانه بخواب رفتم....
...ترنم وترمه
ترنم:ترمه قربونت بشم خوبه برات این سفر
ترمه:ولم کن بابا
ترنم:ترمه بخدا دارم میپوکم دارم داغون میشم...خودخواه نباش
ترمه:چهارمین روز مرگ بابام پاشمبیام شمال؟؟؟
ترنم:نه باش اینجا و خودتوبکش...ومن و تنها کن...
ترمه:اصن تو به این آدمااعتماد داری؟؟؟
ترنم:آره خیلی زیاد
ترمه:من ندارم
ترنم:جونمن ترمه...مرگه من
ترمه:قسم نده
ترنم:جون من،بابا هم خوشحال میشه..
بااینکه دلم رضایت نمیداد بخاطر ترنم قبول کردم....آرتام که تونخ ترنمه وبی آزاره...آرشامم که اصن منبه چشمش نمیام چه برسه براش مهم باشم....
romangram.com | @romangram_com