#جوجه_رنگی_من_پارت_113
کوهیار:پسرا فردا میرید شمال دیگه؟؟
آرشام:آره بابا
کوهیار:چیزی لازم نداریدکه؟؟
آرشام:نه قربونت بشم
هیوا:آرشام جان مادر من چقد دلم میخواد این خانومای گل و ببینم
آرتام:قربونه مامان هیوام،،،منم دلم میخوا شما خانوم گل و ببینی...
چشم غره ای به آرتام رفتم
آرشام:مامان دیدن نداره...این آرتام مارو انداخته تو دردسر...
هیوا:آرشام مادر زشته....آرتام کار خوبی کرده...توأم خوش اخلاق وخوش مشرب باش...
آرشام:چشم...
بعد از خوردن شام تشکر ازمامان میز و جمع کردیم و بعداز شستن ظرفا رفتیم رو کاناپه نشستیم و مشغول صحبت شدیم...
هیوا:تموم ذهنم پیش ترمه وترنمه...بی مادر چه زجری میکشن...
کوهیار:سخته هیوا بانو،خیلیم سخته...خود منبدونپدر ومادر بزرگ شدم
آرشام:خب هرکس با شرایط زندگیش کنارمیاد
آرتام:اونا تو شرایطی که تو زندگیشون پیش اومده دستی ندارن
romangram.com | @romangram_com