#جوجه_رنگی_من_پارت_112

ترنم:آخه؟؟

آرتام:آخه بی آخه...

حدود یه ربع بعد رفتیم....وقتی رسیدم خونه خیلی خسته بودم....

ولی آرتام رفت و مشغول صحبت با مامان و بابا شد و همه جریان و بهش گفت...صدای مامان و شنیدم که گفت:آفرین قربونت بشم..کار خوبی میکنی....واسه فردا اینا میرید دیگه...

رفتم بالا که بخوابم.لباسامو‌دراوردم یه شلوارک پوشیدم و خزیدم رو تختم...وسرمو نذاشته خوابم برد.....

از خواب بیدار شدم...به ساعت نگاه کردم۸بود...

صدای مامان اومد‌

هیوا:آرشام مادر بیا شام...بعدازشامم وسایلای سفرتو‌جمع کن...

آرشام:چشم مامانی..

بعداز رفتن مامان بلندشدم و تو سرویسی که طبقه ی بالا بود دست و صورتمو شستم و رفام پایین...

کوهیار:سلام پسرم.

هیوا:بیاین سرمیز عشقای من..

آرتام:عشقت فقط‌ کوهیار خانه...ما نیستیم راحت باشینا...بی سر خر...

کوهیار:پسر با هوشه خودمه...

هممون خندیدیم...مثه همیشه دور میز جمع شدیم و اول پدر شروع کرد به کشیدن غذا و بعدش ما....


romangram.com | @romangram_com