#جای_این_قلب_خالیست_پارت_93


-صبر کنيد خانم مهندس هنوز آقاي مهندس نيومدن

کژال پرسشگرانه گفت

-آقاي مهندس؟

-مهندس کيازند...

همان موقع کوروش وارده سالن شد و گفت

-من اومدم سلام همگي

روي صندلي اش که مقابل کژال بود نشست ...کژال نميدانست که او هم از اين به بعد در جلسات شرکت دارد نگاه کوتاهي به او انداخت و گفت

-بسيار خب ...مثله اينکه همه ديگه رسيدند...بسم الله الرحمن الرحيم....جلسه رو شروع ميکنيم...

کژال شروع به دادن توضيحات کلي و مسائلي که لازم بود کرد حدود يک ساعت جلسه به طول انجاميد همه با دقت به حرف هاي کژال گوش ميدادند،نظرات خود را بيان ميکردند و از روند کاريش راضي بودند، بعد از جلسه همه از سالن خارج شدند و کژال شروع به مرتب کردن وسايلش کرد تا از سالن خارج شود که نگاهش به کوروش افتاد که هنوز هم آنجا نشسته بود و دست به سينه به او نگاه ميکرد کژال يک تاي ابرويش را بالا داد و گفت

-آقاي زند تشريف نميبريد؟

-منتظر شمام...

-منتظر من ؟

-بله تا دم ماشينتون همراهيتون ميکنم ...

کژال بي اهميت به حرف او پوزخندي زد و به سمت در رفت و از سالن خارج شد کوروش پشت سر او به راه افتاد کژال به ماشينش رسيد و ايستاد، کوروش را ديد که دست به سينه کنارش ايستاده بود، دره ماشينش را باز کرد و رو به کوروش گفت

-مشکلي هست؟

romangram.com | @romangram_com