#جای_این_قلب_خالیست_پارت_92


-خانم مهندس

-بله ؟

-خسته نباشيد... درست شد؟ بيشتر از پنج دقيقه ي ديگه نميتونيم خط توليد رو خاموش نگه داريم خودتون که ميدونيد ..

-آره تموم شد ديگه، داشتم چکش ميکردم...

-ممنون...بازم خسته نباشيد

کژال سري براي افشاري تکان داد و ليوان آبي که سرايدار کارخانه برايش آورده بود را از روي سيني برداشت و شروع به نوشيدن کرد ليوان آب را که پايين آورد نگاهش به کوروش خورد که قسمت بالاي خط توليد در راه رو مقابل نرده ها دست به سينه ايستاده بود و او را نگاه ميکرد اهميتي نداد و به سمت اتاقش رفت افشاري همراهش رفت تا يک سري گزارشات کارخانه را به او تحويل بدهد .... وقتي به اتاقش رسيد منشي اش گفت

-خانم مهندس جلسه ي هيئت مديره چند دقيقه ي ديگه شروع ميشه...

کژال سري تکان داد و گفت

-باشه...

بعد از آن رو به افشاري گفت

-ممنون مهندس ميتوني بري ...

-بله خانم مهندس...با اجازه...

کژال به اتاقش بازگشت و وقتي چند تا از اسناد و اوراق مورده نيازش در جلسه را برداشت به سمت جنوبي کارخانه جايي که جلسات کارخانه در آنجا برگزار ميشد رفت وارده سالن شد همه آمده بودند و فقط دو صندلي دو سر ميز خالي بود کژال سلام بلندي کرد ،همه از جايشان بلند شدند و سلام کردند کژال به سمت صندلي اش رفت و نشست ...نگاهي به بقيه کرد و گفت

-خب شروع کنيم؟

يکي از اعضا گفت

romangram.com | @romangram_com