#جای_این_قلب_خالیست_پارت_88
-من که اکثرا خونه نيستم درگير کارهامم زياد متوجه تنهايي نميشم...
-آهان خوبه....پس فقط ماييم که دلمون واستون تنگ شده بود!!!
لبخند زيبايي زد و گفت
-منم دلم برات تنگ شده بود ....
سعي کردم تپش غيرمعمول قلبم را ناديده بگيرم... گفتم
-اوهوم مشخصه....
-تيکه ننداز جوجه..من اهل تعارف تيکه پاره کردن نيستم ....
با اين حرفش دلم ضعف رفت ،دلم براي جوجه گفتنش نيز تنگ شده بود....اما سعي کردم خودم را عادي بگيرم و شروع کردم به نوشيدن چاييم ....کوهيار هم دست به سينه نشسته بود و به من خيره شده بود....کمي از چايي را نوشيدم و گفتم
-اينجا چطوره؟ راحتي؟
-معلومه که راحتم....يه زماني اينجا خونه ي بچگي هام بوده ..البته چيزه زيادي يادم نيست ولي خب مهم نفس کاره
هر دو به خنده افتاديم ادامه داد
-کژال خانم لطف بزرگي به من کردن ...واقعا نميدونم چطوري لطفشون رو جبران کنم!!
-چرا؟ مگه قبلش نميخواستي خودت خونه بخري؟
-خريد که نه..! قصد اجاره داشتم ....
-چرا اجاره ؟
romangram.com | @romangram_com