#جای_این_قلب_خالیست_پارت_87
-کسي خونه نيست؟
از آشپزخانه خارج شد و به سمتم آمد گفتم:
-عليک سلام صاحب خونه
-سلام...چطوري؟خوبي؟
-خيلي ممنون ...از احوال پرسياي شما مستر زند...مارو نميبيني خوشحالي؟؟
لبخند نصفه نيمه اي زد و دعوتم کرد تا بشينم و خودش به آشپزخانه رفت ...ده دقيقه اي گذشت انگار قصد بيرون آمدن از آشپزخانه را نداشت گفتم
-آهاي صاحب خونه اومديم دو دقيقه خودتون رو ببينيم همش که توي آشپزخونه بودي...
همان موقع با سيني چايي آمد،سيني را روي ميز مقابلم گذاشت، خنديدم و گفتم
-انگار رسما چشم ديدن من رو نداريا...
با تعجب گفت
-اين چه حرفيه ؟
پوزخندي زدم و گفتم
-بيخيال بابا ...شوخي کردم...
-آهان
-خب تنهايي زندگي کردن چطوره؟
romangram.com | @romangram_com