#جای_این_قلب_خالیست_پارت_73


-حقته !!

او ولي دستش به چشمش بود و چيزي نميگفت و بعد از آن از آشپزخانه بدون هيچ حرفي خارج شد!! ترسيدم ،فکرکنم کف ها به داخل چشمش رفت دستم را شستم و به دنبالش رفتم وارد دستشويي شده بود در زدم و گفتم

-کوهيار ...کوهيار ؟ الو!! خوبي؟؟

جواب نميداد مادر به کنار من آمد و گفت

-چي شده؟

-فکر کنم کف رفت توي چشمش ...

-وا براي چي؟

سرم را زير انداختم و گفتم

-تقصير خودش بود

دره دستشويي باز شد و کوهيار در حالي که به چشمانش دست ميکشيد خارج شد رو به مادرم که نگران شده بود گفت

-چيزي نيست کژال خانم نگران نباشيد!!

مادرم گفتم

-برو روي مبل بشين تا برات قطره بيارم بريز توي چشمت ميکروبي نشه....

کوهيار سرش را تکان داد و بدون نگاه کردن به من به نشيمن رفت يعني اينقدر از دستم ناراحت شده بود ؟! اگر جنبه ي شوخي نداشت حق هم نداشت خودش با من شوخي کند... خوده او که لوس تر از من بود !! با دلخوري به سمتش رفتم روي مبل نشسته بود و چشمانش را بسته بود آرام گفتم

-خوبي؟

romangram.com | @romangram_com