#جای_این_قلب_خالیست_پارت_72
-نترس جوجه....کاري باهات ندارم
نفس عميقي کشيدم و ظرف هارا شستم و او آب ميکشيد در حين آب کشي ظرف ها، ليواني را پر از آب کرد و تمام آبش را روي صورت من پاشيد جيغ بلندي کشيدم و گفتم
-چيکار ميکني رواني!!
عقب کشيدم و از شدت شک نفس نفس ميزدم ،کوهيار از خنده نزديک بود روي زمين بيوفتد با حرص گفتم
-زهرمار...
داشت اشکم در مي آمد اما از ترس اينکه کوهيار باز هم صفت لوس بودن را به من بچسباند خودم را کنترل کردم و با حرص گفتم
-تلافيشو سرت در ميارم نمکدون...
باز هم شروع به خنديدن کرد و ايستاد کنارم تا به کارش ادامه دهد گفتم
-خير ببيني خواهشا بيا برو بيرون....
با خنده گفت
-نه بذار کمکت کنم
-برو !!!
همچنان اصرار ميکرد که بماند، نگاهم به ابر پر از کف داخل ظرف شويي افتاد لبخند شيطاني زدم و ابر را در دستم فشار دادم ، تمام کف هايش روي دستم ريخت به سرعت دستم را بالا بردم و به صورتم کوهيار چسباندم شروع به کشيدن دستم روي صورتش کردم ، عقب کشيد و گفت
-هي!!
خنديدم و گفتم
romangram.com | @romangram_com