#جای_این_قلب_خالیست_پارت_57


-با کي قرار داري ؟ راستشو بگو!!

خنده ي از ته دلي کرد لبخندي زدم و همچنان پرسشگر نگاهش کردم به سمتم آمد و با دستش موهايم را به هم ريخت و در همان حين گفت

-عليک سلام جوجه....

و به سمت مبل ها رفت و روي مبل مقابل مادرم نشست گفتم

-خيلي خب سلام ....حالا زود باش بگو...

روي يکي از مبل ها نشستم و با هيجان به کوهيار نگاه کردم مادر با خنده خواست چيزي بگويد که کوهيار گفت

-ببخشيد کژال خانم...

مادر سرش را تکان داد و کوهيار با لبخند جذابي گفت

-اگه دوست داري بدوني باهام بيا ....

-من بيام؟

-اره

با خوشحالي بلند شدم و گفتم

-الان حاضر ميشم

چند دقيقه بعد با هم از خانه خارج شديم، با سوييچ در دستش صداي دزدگير ماشيني را به صدا درآورد نگاهم به زانتيايي که چراغ هايش خاموش روشن ميشد افتاد با انگشتم به ماشين اشاره کردم و بعد به خودش اشاره کردم و گفتم

-ماشين خريدي؟

romangram.com | @romangram_com