#جای_این_قلب_خالیست_پارت_46
-حتما....افشاري رو براي همين گفتم بياد ، اون همه جارو به علاوه کارگرا و گروه مهندسين کارخونه بهت معرفي ميکنه
کژال سري تکان داد و با گفتن با اجازه اي به همراه مهندس افشاري از اتاق حاجي خارج شدند و به سمت ديگر کارخانه رفتند ابتدا وارد اتاق مشترک مهندسين شدند ، دو نفر آنجا بودند افشار يکي يکي آنها را به کژال معرفي کرد کژال با آنها که يک زن و يک مرد بودند آشنا شد و بعد از آن از افشاري خواست تا اورا به قسمت خط توليد کارخانه ببرد....با هم وارد محل مورده نظر شدند افشاري کارگر ها را جمع کرد و کژال را به آنها معرافي کرد ...کژال از افشاري پرسيد
-سرکارگر کيه؟
افشاري کسي را صدا زد و بعد آن يک مرد تقريبا 40ساله به سمت آنها رفت کژال خيلي خشک و رسمي گفت
-ميتونيد کامل خط توليد رو بهم نشون بديد
-بله خانم مهندس حتما
افشاري مداخله کرد و گفت
-خانم مهندس نيازي به اين کار نيست....بررسي خط توليد و بازديد وظيفه ي من و مهندس اکبري هستش
کژال با جديت به افشاري نگاهي کرد و گفت
-تعيين وظيفه ي من چي؟ به عهده ي شماست؟
افشاري با تعجب گفت
-نه خانم مهندس
-پس به کارهايي که به عهدتونه بپردازيد ...فکر ميکنم ديگه همه جارو بهم نشون داده باشيد ، ميتونيد بريد...
افشاري از شدت عصبانيت لبانش را به هم فشار داد و بعد از آنجا رفت ...آقاي کمالي سرکارگر کارخانه او را به تک تک قسمت هاي خط توليد برد و همه جارا به کژال نشان داد ، کژال با دقت به همه قسمت ها سر زد و بعد از آن به سمت اتاق خودش رفت ....اکنون او بالاترين سِمت را در کارخانه داشت ولي از همه مهمتر براي او رسيدگي به مسائل مربوط به خط توليد کارخانه بود ....
وقتي ساعت اداريش تمام شد به خانه برگشت ...مادر و پدرش از اينکه او اين کار را پذيرفته بود بسيار خوشحال بودند و اميدوار بودند که به زندگي عاديش برگردد...کژال ولي هنوز هم همانطور سرد و بي روح بود ....
romangram.com | @romangram_com